سید محسن نجفی
سید محسن نجفی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

پایتون از زبان یک دانش اموز (قسمت ۵)


به نام خدا

سلام. اول از همه لایک بعد کامنت و فالو

اینستامو اگه فالو ندارید فالو کنید و با این کارتون من رو حمایت میکنید

@mohsennajafi.87



خب امروز جلسه سوم کلاس پایتون و بود و قبلش هم تمرین واترپلو بود که از ساعت ۷:۳۰ تا ۹:۳۰ باید میبود که تا ۱۰:۱۵ نگهمون داشتن

توی واترپلو بعد از گرم کردن و شنا دروازه انداختیم و ۴ تا دروازبان رفتیم برای جهش ها و گرم کردن پا بعد بهمون گفتن ارایش بگیرن منم شدم دفاع امیرحسین ابش دادم اونم ابم داد (بالاخره یه طرفه نباید باشه) بعدش گفتن بنیامین بیاد به جای امیرحسین و یعنی من می شدم دفاع بنیامین بعد از اب دادن دو طرفه گفتش که ناخن داری؟ گفتم نه بعدش دستشو برد بالا عین بچه دو ساله ها گفتش که محسن ناخن داره بعد منو بزور از عمیق در اوردن و گفتن برو تو کم عمق تمرین شوت بعد رفتم دو تا شوت محکم زدم که رفت بالا و خورد به ناجی از اونجا هم کشیدنم بالا گفتن شنا برو دیدن اون تمرین هم برام اثر نداره گفتن ۵ تا برو دو ۱ دقیقه رفتم گفتن ۲۰ تا تو دو قیقه تموم شد گفتن برو همون شوتو بزن رفتم واسه شوت زدن تا ۱۰:۱۵ شوت زدم بعد گفتن بالا لباس منم اومدم یک ساندویچ که تو کیفم بود رو برداشتم خوردم حاضر شدم و راه افتادم اومدم شرکت کمتر از ۲ دقیقه شرکت بودم دیدم هنوز بابام نیومدن راه افتادم با اسکوتر رفتم سمت مترو.(امروز درست بود) بعدش تاش کردم که گیر ندن(چون سابقه گیر دادن دارن برای فهمیدن ماجرا قسمت ۴ رو بخونیین) که خدا رو شکر گیر نداد ولی مامور یک شوخی ای کرد که من خیلی ترسیدم گفتش مراقب باش باطریش نترکه دیگه اونجا خیلی ترسیدم بعد دید رنگم پریده گفتش شوخی کردم ولی من هنوزم ته دلم یه ترسی داشتم تا اینکه مترو اومد با ترس و لرز سوار شدم دیدم سرعت گرفت و نترکید خیلی اروم شدم بعد رسیدم به ایستگاه سید رضی پیاده داشتم میشدم دسته اسکوتر خورد به یک بنده خدایی بعد داشت میگفت هی من برگشتم سریع عذر خواهی کردم بعد تو ایستگاه که ساعت رو دیدم ۱۱ بود راه افتادم سر راه از یک مغازه ساعت رو دوباره پرسیدم ساعت ۱۱:۰۶ بود گفتم من الان برم زوده یک جایی رو تو سایه پیدا کردم نشستم یک ۲۰ دقیقه ای بعد از یک رهگذر ساعت رو پرسیدم گفت ۱۱:۲۵ راه افتادم که برم و رسیدم دیدم ۱۱:۲۶ واستادم همونجا تا کلاس قبلی تموم شه بعد برم پایین متوجه تموم شدن کلاسشون شدم که رفتم پاین به خانم حیدری سلام کردم همونجا یکی از بچه هاشون به عنوان خداحافظی برای همیشه (چون جلسه اخر اونا بود) کوبید روی میز جوری که سه نفر از جا در رفتن بعد اونا که رفتن من به خانم حیدری گفتم که جزوه ندارم بعدش گفتن باشه یک جزوه بهم دادن گفتم ممنون بعدش پیمان و کیان اومدن جلوی من نشستن گفتم تا معلم و بقیه نیومدن بازی کنیم من گفتم نه فیلم ببینیم گفتش من جوکر دارم نشستیم ۵ دقیقه از جوکر رو نگاه کردیم تا بچه ها اومدن معلمم اومد همه اومدن بجز پارسا و ایلیا پارسا اومد قرار بود که بازی که ساخته بودن نشون بدن یه چیزی تو مایه های تتریس بود ولی با ۶ ضلعی باحال بود بعد ایلیا اومد شروع کردن به درس دادن گفتن جلسه قبل چیا درس دادیم

بعدش اومدیم تو فاز یادگیری جدید من با اینکه جزوه نداشتم جلو جلو ی چیزایی رو بلد بودم مثل رشته و اندیس گذاری

رشته رو تو پست یه چیزیایی درباره پایتون گذاشتم

https://vrgl.ir/6zvVq

اندیس گذاری هم از ۰ شروع میکنه به شمردن که چیز خاصی نیست مثلا:

p y t h o n t e e k

0 1 2 3 4 5 6 7 8 9

با اینکه پایتون تیک ۱۰ حرفه اینجا چون از ۰ شروع میشه ۹ حرف به نظر میاد



لایک کامنت فالو فراموش نشه

اینستاگرام و گیت هاب رو فالو کنید

ممنون از اینکه پست من رو خوندید

ادامه دارد.....

ایشالله قسمت بعدی دوشنبه

گیت هاباینستاپایتون تیکواترپلوبرنامه نویسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید