خوشبختى مانند روييدن در دل سنگ است
پانصد سال پیش از میلاد،" سیدارتا گوتاما"، شاهزاده ای کامکار در پادشاهی کوچکی در هیمالیا، در بیست و نه سالگی پوسته کاخ زندگی شاهانه و خوش و خرم خود را شکافت و بیرون رفت !شش سال به گشت و گذار در میان مردم پرداخت.
درد و رنج و فقر و بیماری و جنگ و گرسنگی و ناخشنودی فراوان انسان ها را به تماشا نشست. از آنچه دید بسیار اندوهگین شد و بسیار اندیشید. در دلش روشنی هائی تابید، انواری درخشید. همتی گران بر خود هموار کرد. تا بدان روشنی ها شفابخش ،دردها و رنج ها و ناخشنودی های انسان ها باشد. پس" بودا" لقب یافت!
" یعنی به روشنی رسیده"!
آنچه "بودا "در یافت و گفت به زبان ساده چنین است:
اگر خوشبختی احساسات درونی انسان باشد! این احساسات همواره در حال آمدو شد است. یک لحظه شادی ،پس آنگاه لحظهای دیگر اندوه! و انسان علی الدوام در جستجوی لحظاتی است، که تا حد ممکن از درد و رنج دوری جسته، به شادمانگی دست یازد.
این جستجو ى بى امان خود چالشی بزرگ، رنجی گران و جانكاه در جستجوی شادی است! یعنی رسیدن به همان احساس خوشبختی! النهایه رضایت خاطر کامل و دائم در هیچ حالی ممکن نیست! آنگاه که شاد و آرام خاطری، در عین حال نگران از دست رفتن این شادی و آرامش خاطر! گاه نگرانی چنان است که حتی لذت همین یک لحظه شادمانگی را هم در نمی یابی!!
میل و هوس به شادی دائمی همچو شعله های آتش سرکش در دل زبانه می کشد! چنین آتشی را باید در دل فرو نشاند به" نیروانا" رسید(فرونشاندن آتش)
به دنبال هیچ احساس دائمی مباش. نه شادى ماندنی است نه اندوه. هردو می گذرند!
در تلاش فرار از درد و رنج و پناه جستن به شادی دائم ،خود رنجی است، دیگر افزون بر سایر رنج ها. خود را به چنین رنجی وامگذار .
واقعیت های زندگی را همان گونه که هستند بپذیر!
شادی و اندوه دو يار دیرینه اند و تقدیر انسان ،پس با دلی روشن هر دو رابپذیر. چرا که زندگی چیزی جز این نیست.
بجای اندیشیدن بیهوده به این که:
"چرا چنین است؟ دلم می خواهد چنان باشد"
چنین بیندیش:
" حالا چگونه ام ؟ با آن چگونهرفتار سازم؟
دلتان همیشه روشن، مقامتان " نیروانائی"
امانی مهر