مژگان شفاعتی
مژگان شفاعتی
خواندن ۷ دقیقه·۵ سال پیش

چرا دیواری که به آن تکیه کرده ای، ترک برداشته؟!

گیلان تایمز:


آخرین لحظه های سال ۹۸ است. لحظه هایی که برای هر کداممان، رنگ متفاوتی دارد. البته در اکثر استان های ایران، مردم درگیر ویروس کرونا شده اند و می توان گفت که این روزهای مردم کشورمان، رنگ کرونایی به خود گرفته است.

ویروسی که متاسفانه خانواده های بسیاری را با داغ از دست دادن عزیزانشان مواجه کرده و تعدادی دیگر از خانواده ها در گیر بیمارستان و … شده اند.

این روزها اقشار مختلف جامعه  با از راه رسیدن  این ویروس ناخوانده، با مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم می کنند. کارگران، کارمندان ، پزشکان  و پرستاران…

اما

اما…

امان از این روزهای پرستاران، پزشکان و کادر درمان که چه لحظه هایی را می گذرانند؟!.

حرفه پرستاری و پزشکی به خودی خود سخت بوده؛ اما این روزها سخت تر که نه “نفسگیر تر” شده است.

با لباس هایی که مجبورند ۶ تا۸ ساعت بپوشند!.

برای مراقبت از تعداد زیادی بیمار کرونایی!.

برای همه امکاناتی که باید به موقع به دستشان می رسید که متاسفانه نرسیده!.

برای همه زخم زبان هایی که شنیده و می شنوند!.

و من مانده ام در عجب از اینهمه صبر و شکیبایی شان!.

با دیدن ویدئوهای رقصشان، بارها و بارها گریه ام گرفته!.

تنها خدا می داند بعد از چند دقیقه رقصیدنشان پشت آن ماسک هایی که این روزها تنها و نزدیکترین همنفسشان شده، چه اشک هایی که نریخته اند؟!.

فقط خدا می داند که چه ساعات پُر استرس و اضطرابی را بر دوش کشیده و می کشند؟!.

یکی از لقب هایی که برایشان بکار برده و می بریم، “فرشته های  سفیدپوش زمینی” است.اما این فرشته های زمینی مثل همه ما ،انسان های خاکی و زنده اند و نفس می کشند.لباس سفیدشان ، خیلی از دردها و غصه هایشان را پوشانده است.ولی این روزها خیلی ها، دخیل به دست های مهربان و لباس سفید تو که پرستار و پزشک هستی، بسته اند!.

همه تو را می بینند و از تو می خواهند!.

از تو می خواهند پایان دردهایشان را!.

پایان التهاب ریه های سنگین  بیمارانشان!.

پایان گریه ها!.

پایان شب زنده داری ها و خدا خدا کردن هایشان را!.

و پایان

و پایان …

و ای وای به آن لحظه ای که پایان همان نباشد که بیماروهمراهانشان، می خواهند و می پسندند.

و تو…


این روزها چه سخت می گذرد برای تویی که اسمت را گذاشته اند، مبارز ویروس کرونا!.تو و همکاران سفید پوشت این روزها شده اید، تنها مبارزان خط مقدم مبارزه با کرونا!.تو را مبارز می خواهم؛ اما نه خسته و دردمند!.تو را پرستار و پزشک می خواهم ببینم با همان لباس های سفیدت  که آرامش بخش است، نه لباس هایی که این روزها خسته ات کرده اند!.می دانم که خسته ای و بر لب نمی آوری!.شاید با خودت بگویی، بگویم خسته ام!.کو گوش شنوا؟!.

شاید می خواهی گله کنی و با خودت زمزمه کنی، حالا وقتش نیست!.

وشاید…

می دانم که گریه ها و غصه هایت را پشت آن لباس آبی،سفید وگاهی سبز، پنهان می کنی.تو می رقصی در میدان مبارزه ای که گفته اند: تو مسوولی و انتخاب کرده ای که اینجا باشی!.

تو می رقصی و به من و اطرافیانم هر وعده ، قرص آرامش می دهی و آمپول هوا تزریق می کنی، هوایی پر از شادی و سلامتی تا ریه های دردمند درگیر ویروس کرونای بیماران، جایی برای نفس کشیدن بیابد.

آمپول هوایی که حتی از دور معجزه می کند، برای همه آنهایی که این روزها  ترسیده اند،حتی از نزدیک ترین های زندگی شان که مبادا ناقل این ویروس باشند.

این آمپول هوای تو عجیب این روزها غوغا به پا کرده، غوغایی که تو می رقصی و من صورتم خیس می شود از اشک هایی که بی اختیار می آید و می آید و …

و  من می خواهمت که ماهری. ماهری تا از هر چه کنارت باشد و به دستت بیاید و حتی از “خودت” و “جانت” استفاده می کنی، برای نفس کشیدن در این روزهایی که عده ای کاسب شده اند. کاسب جان و کاسب روح برای پُرکردن جیب هایشان، که نمی دانم چرا پر نشده و هرگز نمی شود؟!.

این آمپول هوای تو را می خواهم که رایگان برای همه می خواهی و با جان و دلت!.

این روزها عجیب و غریب شده ای با ایثارگری هایت برای رسیدن و رقصیدن.

تو می رقصی برایم تا من هم برقصم.برقصم در خیال خود برای رسیدن روزهای بدون کرونا!.

بیا با هم برقصیم. بیا با هم برای دیدن لحظات شادی و سلامتی، برقصیم. نه اینکه تو تنها برقصی در طوفانی از موج های سنگین که جسم خسته و ناتوان این روزهایت را می خواهد و من نمی خواهم ببینم حال و روز این روزهایت را .می شود آیا؟!من می خواهم برقصم مثل تو، ولی نه!من  نمی توانم.نمی توانم شب بیداریت را برقصم.نمی توانم، آرامشت را برقصم.نمی توانم گلوی انباشته از دردت را برقصم.راستی چطور و کی بلد شدی روی پاهای خسته ای بایستی که دیگر تاب و توان ندارد از خستگی و صدایت درنیاد؟!

بگو بدانم در بین همه شیفت های اجباری که رفته ای، بین همه بیماران کرونایی ،خودت  زبانم لال،خدای نکرده، اگر مبتلا شوی ، چه خواهی کرد؟!.

به تو گفته اند و از تو خواسته اند که یک تنه بایستی در برابراین طوفانی که به مردم زده. راستی می توانی؟!.


 رمقی برایت مانده؟!.راستی این روزها، فرصت می کنی خوب که نه ، اصلا فرصت داری که غذا بخوری؟!.فرصت میکنی، عزیزانت را ببینی؟!اصلا بگو بدانم، خودت، خوب هستی؟!.از خودت و دل پُر دردت چه خبر؟!.تو، دقیقا در کدام نقطه کروی شکل ویروس کرونا، ایستاده ای؟!راستی مواظب خودت هستی؟!این روزها و این روزهاامان از سوال های دلگیرمامان از توامان از تو که دردی را به دوش می کشی که از تو خواسته اند و گفته اند: وظیفه ات است.فقط  تو وظیفه داری، راستی؟!

چرا تو وظیفه داری که حقوق و مطالباتت  را به موقع نخواهی!؟.

چرا وظیفه داری با کمترین امکانات و در بدترین شرایط فقط بگویی که “هستم”؟!.

چرا موظفی اضافه کاری اجباری داشته باشی، چون که با کمبود پرستاروپزشک مواجه ایم؟!.

و من این روزها با هر آگهی و پیام تسلیت که برای پرستاران، پزشکان وکادر درمان، دیده و خوانده ام، فرو ریخته ام.

چه “مظلومانه” این روزها روی “مین کرونا” می روی” ؟!.

و من این روزها برای تو که می خندی برایم و می گویی که مواظب خودت باش، چه دارم بگویم؟!.

برای تویی که خسته ای؛ اما برای بیماران و همه ما خودت را می رقصانی و می گویی تنها کاری است که برای شاد کردن و روحیه دادن در این شرایط از دستت بر می آید.


دو انگشت دست بالابردنت به نشانی پیروزی را بارها و بارها  دیده ام و لرزیده ام.لرزیده ام از کابوس لحظه ای که این دست ها و آن انگشت ها “زبانم لال” بالا نیاید.می خواهم از دیوار بیمارستانی که این روزها به آن تکیه داده ای و از شدت خستگی ، تنها تکیه گاه سردش را برای غصه هایت” ، دردهایت و بغض هایت ” امین” دانسته ای ، بارها و بارها بپرسم که در گوشش چه خوانده ای که اینطور ترک برداشته؟!.

و من هم با هر ترک آن هزاران تکه شده ام برای تویی که “پرستار و پزشکی”!.

مژگان شفاعتی،سردبیر

پرستارانپزشکانویروس کرونا
روزنامه نگار،طراح و صفحه آرای صفحات روزنامه و مجله
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید