دموکراسی آخرین پاسخ بشریت مدرن به یکی از اثر گذارترین جنبههای زندگی خود یعنی حاکمیت است.
دموکراسی با توزیع قدرت تصمیم بین همه مردم و به شکل برابر مبنا را بر خواست جمعی به جای خواست فرد خاص قرار می دهد و این گونه به جنگ دیکتاتورشیپ میرود.
دموکراسی باعث گسترش قانون پذیری به اتکای موافقت حداکثری با قانون می شود.
دموکراسی شفافیت را ممکن میسازد.
دموکراسی به رشد سیاسی مردم به واسطه ایجاد فرصت مشارکت مردم در تصمیم گیریهای کلان کمک می کند.
همه اینها ویژگیهایی از دموکراسی است که باعث میشود هر عقل سلیمی این مدل را به هر نوع حکومت دیکتاتوری ظالمانه و تابعیتهای مظلومانه و کورکورانه ترجیح دهد.
اما علت خنده چیست و چرا باید به همچین ابتکاری خندید؟ مدلی با مبنای مردمی را چگونه میتوان نقد کرد چه برسد که به آن بخندیم؟
آیا دموکراسی دیکتاتورشیپ را از بین میبرد؟ یا آن را بین همه تقسیم می کند؟
مشکل دقیقا اینجاست. دموکراسی دیکتاتورشیپ را نه تنها از بین نمیبرد بلکه آن را بین مردم نشر داده و رشد میدهد.
دیکتاتورشیپ را اگر ساده تعریف کنیم این است که: «چیزی که من میخواهم، چه خوب! چه بد!».
دموکراسی این دیکتاتورشیپ را به خصوصیت اخلاقی همه تبدیل می کند.
پس نه تنها دموکراسی در مقابل دیکتاتورشیپ نیست بلکه مدل توزیع شده و تقویت کننده آن است.
به جای یک دیکتاتور میلیونها دیکتاتور در یک کشور زندگی خواهند کرد که ملاکشان چیزی است که «خودشان» میخواهند.
اینجا میتوان گفت دموکراسی محدودیتی اعمال نمیکند و مردم میتوانند آزادانه کارهای نوع دوستانه انجام بدهند و به هیچ وجه دیکتاتور نباشند.
این صحبت کاملا درست است.
ولی نکته جنبه تربیتی مدل دموکراسی روی فرهنگ اجتماعی است.
دموکراسی دائما القا میکند که چیزی باید بشود که «من» میخواهم.
درست است که دموکراسی محدودیتی برای دیگر خواهی ندارد ولی این در یک نظام تربیتی کافی نیست.
یک مدل کامل باید اتفاقا قواعدی برای گسترش دیگر خواهی هم داشته باشد. تا این توازن بین خود خواهی القا شده و حس دیگر خواهی که آن را جبران می کند بر قرار شود.
در اینجا این مسئله مطرح است که دموکراسی یک نظام تربیتی نیست و یک نظام حکمرانی است و دلیلی ندارد که به جنبه تربیتی بپردازد.
اینجا باید پرسید که نظام تربیتی در چنین حکومتی چیست؟
با دموکراسی ما قدرت را به مردم واگذار می کنیم و هر گونه پیشرفت را در گرو تصمیمات مردم قرار می دهیم ولی هیچ مکانیزمی برای رشد و تربیت مردم نداریم و تنها ابراز تربیتی ما قانون است که خود برای زمانی است که اختلافی وجود دارد و حق و حق طلبی مطرح است که نوع مثبتی از خودخواهی است.
در چنین مدلی عدم وجود چنین نظام تربیتیای که مردم را رشد دهد، چگونه به رشد جامعه کمک میکند؟
اتکا به این که این رشد به صورت خود جوش از بین مردم شکل بگیرد در حالی که مدل حکمرانی دائما خود خواهی را القا می کند طبیعتا جامعه را از تعادل خارج خواهد کرد و چنین فعالیتهایی به هیچ وجه توان مقابله با اثر این مدل را نخواهند داشت.
البته همه این توضیحات برای زمانی است که جنبه تربیتی را جزئی لازم از مدل حکم رانی ندانیم و تربیت و حاکمیت را از هم مستقل بدانیم.
دموکراسی با تمامی مزیتها و کارآمدیهایش یک مدل ناقص است و بدون در نظر گرفتن جنبه تربیتی در مدلهای خود در دراز مدت نه تنها به پیشرفت جامعه کمک نمی کند بلکه منجر به انحطاط جوامع می شود.
تمرکز اصلی یک مدل حکمرانی باید روی جنبه تربیتی باشد و قانون و مدل قانون گذاری باید پشتوانه قرار بگیرد نه این که اصل و اساس روابط اجتماعی قرار بگیرد.
در قانون احساساتی مانند محبت، مهربانی، نوع دوستی، کمک و ... به هیچ وجه مطرح نیست و اتفاقا سلب کننده هر نوع از این احساسات است و سعی می شود در تهیه قانون از هر گونه تاثیر از این احساسات دوری شود و همه چیز متکی بر دلیل و منطق واضح باشد در حالی که دقیقا این احساسات است که دیگرخواهی ما را تغذیه کرده و رشد می دهد.
مدل حکم رانی اسلام مدل حاکمیت ولایی است. رابطه ولی و مردم یک رابطه مبتنی بر محبت و مهربانی است و در واقع مدل حاکمیت ولایی یک حاکمیت بر مبنای محبت است که آثار تربیتی آن فوق العاده خواهد بود و در این مدل حداکثر رشد دیگر خواهی اتفاق خواهد افتاد و قانون به جای اصل واقع شدن به حاشیه خواهد رفت.
با تقدیم عشق و محبت به عزیزان و همزبانانم