
در جنگ روایتها، اسلحهها بیصدا شلیک میکنند. مهماتش نه باروت، که واژه است و دشمن، اینبار نه پشت خاکریز، بلکه پشت تریبونی ایستاده که آرم ایران دارد و صدایش، لهجهی ایران.
سالهاست با پدیدهای مواجهایم که میتوان آن را ناسیونالیسم بیوطن نامید. جریانی که از ایران میگوید، اما بیجغرافیاست. از تاریخ مینویسد، اما بیحافظهست و از تمدن، اما با حافظهای انتخابی، حذفگر و مشکوک. حامیان جریان موسوم به ایرانشهری، سالهاست که خود را متولی ایران تاریخی و نگران سرنوشت وطن میدانند. اما در میدان واقعیت، هر بار که ایران در بزنگاه یک واقعهی تاریخی یا ژئوپلتیکی ایستاده، آنان در نقطهای دیگر ایستادهاند. نه از سر دشمنی شاید، اما قطعاً از سر بیفهمی نسبت به دشمن.
در روزهای اخیر، در اوج حملات اسرائیل به زیرساختها و مردم غیرنظامی ایران، این جریان سرگرم القای آن بود که ایران باید علیه جمهوری آذربایجان جبهه جدیدی بگشاید در حالیکه همین آذربایجان، برخلاف ارمنستان، در کنار ایران ایستاده است. در آخرین اجماع آژانس بینالمللی انرژی اتمی، ارمنستان حتی از حق هستهای ایران حمایت نکرد و در برابر تجاوز اسرائیل سکوت اختیار کرد. این فقط تحریف ژئوپلیتیک نیست. این نوعی تولید آدرس غلط در میدان جنگ است. و آدرس غلط در نبرد، یعنی فروکردن شمشیر در قلب خودی.
سابقه چنین خطاهایی کم نیست. در جنگ هند و پاکستان، جانب هند را گرفتند.امروز این پاکستان است که در سازمان ملل به نفع ایران رأی میدهد. در جنگ دوم قرهباغ، طرف ارمنستان ایستادند. امروز آذربایجان کنار منافع ایران ایستاده. از هر فرصتی برای فحاشی به ترکیه استفاده کردند، اما ترکیه اکنون از معدود کشورهای مسلمان منطقه است که صراحتاً علیه اسرائیل قد علم کرده. در قبال گروهکهای تروریستی پژاک و کومله و حزب دموکرات کردستان، سکوت یا تطهیر پیشه کردند. همانهایی که این روزها پرچم اسرائیل را بر دوش دارند. حتی از فرزند شاه مخلوع حمایت کردند، که امروز شناختهشدهترین چهره خائن به وطن است و آشکارا ترجیح میدهد ایران ویران شود تا اسرائیل پیروز.
اما خطر، تنها در جغرافیا نیست. در زبان نیز نفوذ کردهاند. در این دوازده روز، وقتی شهر تبریز آماج حملات پهپادی دشمن بود، بیلبوردهایی به زبان ترکی در سطح شهر نصب شد. پیامهایی برای همبستگی، به زبانی که مردمش با آن نفس میکشند. اما ایرانشهریها حتی همین را برنتافتند. برای آنان، ایران مساوی با فارسی است. گویی وطن، فقط در وزن عروضی قابل شناساییست.
در نگاه این جریان، وطن یک واژهی تکزبانه، تکفرهنگ و تکصداست. نه چندهزار سال تمدن لایهلایه که امروز در تبریز، اهواز، سنندج، بندرعباس و زاهدان نفس میکشد. آنان هر بیلبوردی به زبان غیرفارسی را تهدید میدانند، اما نمیفهمند که همین نگاه، در دل میدان جنگ، مردم را از هم جدا میکند. اما این یادداشت، صرفاً فهرستی از خطاها نیست. موضوع اصلی، خط فکری خطرناکیست که زیر پوشش واژههای زیبا، اعتماد عمومی را زخمی و حافظه ملی را تحریف میکند.
در روزگار ما، دشمن لازم نیست از مرز عبور کند. کافیست در ذهن مخاطب سنگر بسازد. و اگر کسی ولو با نیت خیر چنان سخن بگوید که جدیترین مفاهیم امنیت ملی را به حیطهی شوخی، هذیان یا اغراق بکشاند، عملاً کاری کرده که بمب دشمن نکرده است: تبدیل حقیقت به تمسخر، و دشمنشناسی به تفریح.
اکنون، آنچه بیش از هر زمان اهمیت دارد، صیانت از سرمایهی اجتماعی بیسابقهایست که در دل همین جنگ شکل گرفته است. در بحبوحهی حملات، همبستگی کمنظیری میان مردم ایران پدید آمد. از تبریز تا تهران، از کردستان تا خوزستان، از زاهدان تا بندرعباس، یک صدا در برابر تهدید ایستادند. این وحدت، فقط یک احساس مقطعی نبود. بنیانیست برای بازسازی اعتماد ملی، و باید آن را پاس داشت.
ما پس از آتشبس، بیش از موشک، به وفاق نیاز داریم. اما خطر آنجاست که برخی از همین حالا، بهجای تقویت این پیوند، با روایتهای تفرقهافکن، زبان تحقیر، و انکار تنوع زبانی و فرهنگی، بر پیکر همبستگی ملی خراش میاندازند. باید هوشیار بود: اینگونه گفتارها، اگرچه شاید با نیت وطندوستی مطرح شوند، اما در عمل، سرمایهی روانی این ملت را در لحظهای حساس فرسوده میکنند. وفاق ملی، ساده به دست نیامده که ساده از دست برود.
ایران، قربانی گلولهها نمیشود. ایران را نه با شمشیر، که با میکروفن میدرند. این بار، آنکه پشت تریبون ایستاده، شاید پرچم وطن بر دوش داشته باشد، اما اگر صدایش نقشه دشمن را روایت میکند، خاموشکردنش عین دفاع از وطن است.