مجتبی بنی‌‌اسدی
مجتبی بنی‌‌اسدی
خواندن ۴ دقیقه·۷ ماه پیش

علامه طباطبایی، چخوف و دیگران در هیات

روایتی از مجلس کتاب در هیات محبان اهل‌بیت(ع) گراش

زیارت عاشورا خوانده می‌شود. تلاوت قرآن، و مجری شروع می‌کند «به نام خدا. امشب موضوع هیات کتاب است.» و چهارشنبه‌‌شبِ این هفته هیات محبان اهل‌بیت(ع) هیچ آخوندی منبر نمی‌رود. خبری از گریز روضه و نوحه‌خوانی و سینه‌زنی هم نیست. بچه‌های هیات یکی‌یکی می‌آیند کتاب معرفی می‌کنند. از نویسنده‌ای که دوستش دارند حرف می‌گویند. هر فصل یک شبِ هیات کنار گذاشته می‌شود برای کتاب؛ هر شبش هم با یک محور: تاریخ، داستان، علم. و عنوان چهارشنبه‌ی کتابیِ بهاریِ این هفته بود: «متفکری که دوستش دارم.»
با کتابدار کتابخانه عمومی شهر که مهمان‌ هیات بود شروع کردیم. پورغفور، علامه علی کورانی و کتاب عصر ظهورش را معرفی کرد. ارسلان دانش‌آموز کلاس ششمی غافل‌گیرم کرد. از شهید مطهری گفت، کتاب‌هایش و اساتیدش. چهار پنج کتاب هم با خودش آورده بود. ازش پرسیدم: «چطور با کتاب‌های شهید مطهری آشنا شدی؟» نگاهی به معلمش که گوشه‌ی هیات نشسته بود انداخت و گفت: «قبل محرم با چند تا بچه‌ها دور هم می‌نشستیم و با معلم‌مون کتاب رو می‌خوندیم.» کتابی که منِ مجری از شهید مطهری آورده بودم را گذاشتم کنار. ارسلان همه‌ی حرف‌ها را زد.
آقای روستایی معلم زبان فارسی و پژوهشگر را دعوت کردم. خاطره‌ای که ابتدای صحبتش تعریف کرد این بود: «روزی پنج تومان پول توجیبی من بود. جمع کردم و رفتم جلد یک داستان راستان شهید مطهری رو خریدم. به کتابفروش گفتم جلد دو رو هم برام کنار بذار. پول جمع کردم می‌آم می‌خرم.» دیگر نیاز نبود ادامه بدهد متفکری که دوستش دارد کیست. او در حوزه‌ی زبان‌‌شناسی از استادش یاد کرد و کتابی از او را معرفی.
بعید می‌دانم تا به حال در هیچ هیاتی پای چخوف به آن باز شده باشد. حتی خود چخوف خدابیامرز هم فکر نمی‌کرد یک روزی در یک شهری هزاران کیلومتر دورتر از روسیه، در جنوب فارس، شهر گراش، دانشجویِ محمدعلی‌نامی پیدا بشود و بیاید مجموعه داستانش را در هیأت اباعبدالله معرفی کند و از این بگوید که درس‌خوانده‌ی پزشکی است و فلان‌شهر روسیه به دنیا آمده و فلان‌شهر آلمان سل گرفته و مُرده.
مصطفی پای ثابت جلسات کتابیِ هیات است. شعر می‌گوید و مداح است. گریز هم بلد است بزند. یعنی از او هم شعر شنیده‌ایم، هم معرفی کتاب، و هم روضه. کتابِ «عملیات احیا» را با خودش آورده بود. او محمد حکم‌آبادی، نویسنده‌ی بیست‌ونه ساله‌ی نیشابوری را کسی می‌داند که به متفکران پرداخته. و همین باعث شده او این کتاب و این نویسنده را معرفی کند. مهدی، باجناق مصطفی، با «سلول‌های بهاری» آمد پشت میز نشست و میکروفون را به دست گرفت. او هم مثل مصطفی معتقد بود ایران متفکرهای زیادی را به خودش دیده. مهدیِ خبرنگارِ هیاتی، دکتر بهاروندِ کتاب را یک متفکر می‌دید و از او و اخلاق و علمش برای بچه‌هیاتی‌ها گفت.
ابراهیم، معلمِ ارسلان، سه جلد تفسیر المیزان گذاشت روی میز و علامه طباطبایی را معرفی کرد. اینکه او در ریاضی و نجوم و معماری و کشاورزی و شعر هم حرف برای گفتن دارد؛ جدا از تفسیر عظیم المیزان.‌ ابراهیم پیشنهاد کرد تفسیر سوره‌ی یوسف علامه را بخوانیم که پر از نکته‌های توحیدی است.
میهمان آخر شبِ کتابی هیات حاج‌مهدی بود. حاج‌مهدی آدم دوربینی نیست. میکروفون‌دوست هم نه، نیست. مردی که سال‌های سال از دفاع مقدس خاطرات ناگفته دارد، با «هنر شفاف اندیشیدن» شروع کرد. البته کتاب را بعد از یک‌ربع تلنگر و تذکر که «مواظب باشیم وقت‌مون رو‌ سر چه کتابی می‌ذاریم» کتاب‌‌ را بالا گرفت که از یک مقاله‌ی کوتاه کتاب برای تکمیل صحبتش استفاده کند. وقت هیات گذشته بود. اما دلم نیامد سؤالم را نپرسم. «حاجی! شما سال‌ها جبهه بودید. رزمنده‌ها اونجا کتاب می‌خوندند؟ چی می‌خوندند؟» و بعد مدت‌ها یک خاطره از حاج‌مهدی شنیدن غنیمت بزرگی بود.
«شش‌ماه، سه‌ماه آمادگی برای عملیات بود، بعد عملیات می‌شد. بعد کربلای ۵، فرجه‌ای برای استراحت داشتیم. سردار غیپ‌پرور، بین دو نماز برای رزمنده‌ها که حدود شصت‌هفتاد نفر بودیم، مکاسب می‌خوند. رفتم ارش پرسیدم آیا واقعاً الآن ما به این کتاب نیاز داریم؟ او فراتر از زمان خودش فکر می‌کرد. گفت جنگ تموم می‌شه. شما کسب‌وکار راه می‌ندازید. مکاسب می‌خونیم که بعدها به مشکل نخورید و معامله شرعی رو بشناسید.»
الآن که دارم هر آنچه توی شبِ کتابیِ هیات گذشته را می‌نویسم، به شبِ کتابیِ بعدی تابستان هیات فکر می‌کنم. موضوعش را از الآن دارم مرور می‌کنم «رزمنده‌ها توی خط چه کتاب‌هایی می‌خواندند؟» و رزمنده‌های گراشی را دعوت کنیم. باید منتظر غافلگیری‌ها باشم. یعنی رزمنده‌ها توی‌ سنگر چخوف هم می‌خواندند؟

تلاوت قرآندفاع مقدسزبان فارسیمعرفی کتابهیات
مجتبی‌ام؛ معلم زیست‌شناسی. داستان می‌نویسم و روایت. در ضمن گراشی هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید