با سلام من مجتبی مرادی هستم امیدوارم حال دلتون عالی باش . در این مقاله قصد دارم در مورد اینکه وقتی در شرایط سختی قرار می گیریم چه کاری باید انجام بدیم و چه راهکاری به ذهنمون می رسه.چطور می تونیم خودمون را از اون وضعیت خلاص کنیم. من توی این مقاله قصد دارم تجربه ای که داشتم را با شما عزیزان به اشتراک بزارم .
مشکلات
توی این یک ماه اخیر من دچارمشکلاتمالی شدم و بخاطر ضمانت تمام حساب هام مسدود شد و چک هایی را که باید پاس میکردم برگشت خورد .احضاریه از دادگاه اومد که باید بیای و جوابگو باشی.اولش حس واقعا بدی داشتم چرا ؟چون منکه بدهکار نبودم چرا حساب های من باید بسته بشه ؟چرا باید من برم دادگاه و این جور سوالا که ذهنمو مشغول کرده بود.
شکرگزاری
یک روز به همین منوال گذشت .من برای خودم یک روتین صبحگاهی ساختم که وقتی از خواب بیدار میشم اول ی دوش می گیرم بعد نمار می خونم بعد ورزش صبحگاهی رو انجام میدم و بعد از اونشکرگزاریرا انجام میدم و ۴۳۰۰ نعمت را نوشتم که هرروز به این لیست من ده نعمت جدید اضافه میشه.
توکل
من یک دفتر برای شکر گزاری و یک دفتر برای عبارت تاکیدی و یک جدول بسیار مهم بنام جدولتوکلبرای خودم ساختم که هرموقع کم میارم و یک اتفاقی که از عهده ی من خارجه و یک کار سختی که خودم نمی تونم انجامش بدم را می سپارم به خدا .
اما چطور می تونیم ایمان وتوکلداشته باشیم و نگرانی را کلا بزاریم کنار؟چطور می تونیم بار سنگینی که گاهی گریبانمون را میگیره خودمون به تنهایی حملش نکنیم؟چطور می تونیم از شرایطی که گاهی گریبانمون را می گیره نجات پیدا کنیم؟چطور می تونیم شرایط را تغییر بدیم که سنگینیش کمرمون را خم نکنه و یا نکنه؟
گاهی ما آدما نیازه کارا را بسپاریم دست یه بزرگتر یه نفری که ما را دوست داشته باش ما را حتی بیشتر ازخودمون دوست داشته باشه انقدر بزرگ باش که مشکلات ما براش مثل یه ارزن و یا اندازه اتم باش و حتی شاید خنده دار!
چالش
همیشه ادما دچار چالشن و گاهی این چالشا ممکنه اونها رو خسته کنه ، نگران کنه ، شاکی کنه و یا حتی از مسیری که می رن متوقف کنه ،چرا؟ چون ناامیدی جای امید و تلاش و اقدام را می گیره دلسردی جای اشتیاق را می گیره !
خوب شاید بگید من چیکار می تونم بکنم؟ چه راه حلی وجود داره ؟اصلا امید چیه ؟ خدا مارو فراموش کرده ؟ ماکه پارتی نداریم مشکلمون را حل کنه آشنایی نداریم ؟تکلیفمون چیه آخه تو این وضعیت؟ و سوالای زیادی که ممکنه ذهن ما رو درگیر کنه.
چند وقت پیش بعد از کلی چالش که داشتم رفتم خاستگاری دختری که دوست داشتم که خوب خداروشکر جواب مثبت گرفتم .چون توی عید بود و همه درگیر دید و بازدید و مسافرت هستند بعد از تعطیلات بریم برای نامزدی و آزامایش و خریدایی که باید داشته باشیم.قبل از اون نگران این بودم که نکنه قبول نکنن نکنه جواببشون منفی باش و کلی فکار مختلف.
روز خاستگاری احساس عجبی از ترس و هیجان و نگرانی را تجربه کردم که نکنه نتونم از پس زندگی برمیام؟ نکنه نتونم پول عروسی را جور کنم و کلینگرانیجور واجوری که ذهنمو مشغول کرده بود .احساس عجیبی داشتم که نمی دونستم باید چطوری از پسش بربیام.
همیشه اینا از بزرگترا شنیده بودم که خرج مدرسه و عروس و کفن و دفن همیشه جور میشه و ی جورایی میشه گفت برام باور شدن.اما بزرگترا قدیمیا می خواستن چیا به ما نشون بدن ؟چیا قرار بود یاد ما بدن ؟
خلاصه توکل کردم و رفتم جلو .بعد از اینکه جواب بله را گرفتم یه اتفاقایی افتاد که به ظاهر خیلی می تونست در این زمینه باعث بشه اوضاع خراب بشه مثلا حساب های بانکی من به دلیل ضمانت بسته شدن .از اداراتی و افرادی که پول طلبکار بودم هیچکدوم بدهی خود را پرداخت نکردن و حتی سر ناسازگاری پیش گرفتن!
من تحت فشار زیادی قرار گرفته بودم از یک طرف حسابام مسدود شده بودند و از طرف دیگه قرار بود که جشن نامزدی بگیرم .البته راه های بود که مشکل را حل کنم مثل قرض گرفتن پول اما خوب دلم راضی به این کار نبود. دو سه روزی بود که فکرم مشغول این ماجرا بود .اما دلم می گفت مگه کارارو نسپردی دست خدا؟می گفتم خوب چرا .
قلبم میگفت پس نگران چی هستی ؟ میگفتم خوب با این وضعیت باید نگران باشم دیگه؟گفت مگه خدا نگفته بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را گفتم خوب چرا گفته ؟گفت پس آروم باش و وقتی کارا رو سپردی دست خدا آروم بشین و تماشا کن ببین چه کاری برات انجام میده .
با برادرم و یکی از دوستانم رفتیم توی یک فروشگاه که اون ها اونجا کار داشتن .وقتی از فروشگاه خارج شدیم و چون ذهنم درگیر همین موضوعات بود با ی تابلو روبرو شدم که روش نوشته شده بود وقتی توکل مردی دیگه نگران نباش و محکم باش که خدا توکل کنندگان را دوست داره!!
انگار خدا با من صحبت می کرد و می کفت نگران نباش اگه کاری که به من سپردی و ایمان داشته باشی جوری واست کارا رو درست می کنم که خودت متعجب بشی! آرامش وجودم رو گرفت ویاد این آیه از قرآن افتادم که میگه تنها با یاد خدا دلها آرام می شود .
هراز چندگاهی افکار منفی میومدن سراغم اما اون آیه را بیاد خودم می اوردم و هر بار توی تصویر سازی های ذهنیم میدیدم که همه چیز به بهترین نحو ممکن درست شده و من جشن نامزدیم را برپا کردم . اما شرایط اونجوری نبود که می خواستم و نشونه ای هم از اینکه کارا حل میشه وجود نداشت تازه اوضاع بدتر هم شد!
شاید بپرسید چرا ؟علاوه بر مسئله های قبلی که داشتم چون یک شرکت بازرگانی تازه تاسیس هم دارم قرار بود یک معامله ی بسیار پر سود داشته باشم و همه ی قرار ها گذاشته شده بود تا بتونیم با شرکت هندی و چند شرکت ایرانی قرار داد ببندیم .
پیش خودم فکر می کردم خدایاشکر لااقل میشه روی این دادوستد برنامه ریزی کرد و کل مشکلات حل میشه تا اینکه روز قرار داد کسی که تاجر هندی را معرفی کرده بود نظر تاجر هندی را عوض کرد و مانع از انعقاد قرار دادشد و خودش قرارداد را بست .
کمی ناراحت شدم بابت این موضوع اما سریع بخودم اومد و گفتم حتما حکمتی توش وجود داره دیگه نگران نبودم و یاد این مثل ایرانی افتادم که می گفت خداوند زحکمت ببند دری زرحمت گشاید در دیگری .شرایط دقیقا بر ضد من بود .
علاوه بر این مشکلات خانواده هم وارد گود شدن و همگی غر می زدن که چرا انقدر بی خیالی ، اینطوری می خوای دختر مردما خوشبخت کنی؟ چرا قدر خودتا نمی دونی ؟چرا دست از این کارات بر نمی داری ؟آدم انقدر بیخیال ؟
میشه گفت دیگه فشارها از هر طرف زیادتر شده بودن و چون من توکل کرده بودم و می دونستم خدا از جایی که نمی دونم راهم را باز می کنه و نمیزاره آبروی من بره و همه ی کارها رو به بهترین نحو انجام میده و این اتفاق افتاد از جایی که نمی دونستم و یا فکرش رو نمی کردم پول رسید و من تونستم خرید های جشن نامزدی را انجام بدم.
اما من می تونستم که انتخاب کنم حالم خراب باش حس خوبی نداشته باشم از زمین و زمان شاکی باشم که چرا این اتفاق برای من باید بیوفته ؟ وکلی حرفا و فکرایی که می تونستن توکلی که کردم را نابود کنن! اما انتخاب کردم که آروم باشم .
ماها یادگرفتیم بار سختیامون را خودمون به دوش بکشیم و گاهی میبینیم که خیلی از کارا از دست ما خارجه و برامون توانی نمونده و حتی به خیلی از کارمون نمی رسیم اما می خوام یک راه حل ساده و بسیار کاربدی که خودم خیلی ازش کمک گرفتم صحبت کنم .
من در کتاب خودم که اسمشصندوقچه ای از طلاستمفصلا پرداختم که می تونید با خریداری اون راه های رسیدن به آرامش و شادی را یاد بگیرید که البته ارسالش هم رایگانه.
توی این کتاب درمورد جدولی صحبت کردم که می تونه واقعا به شما کمک کنه که اولا ایمانتون قوی بشه و دوما کارها و سختیها و مشکلاتی که دارین سریعتر حل بشن. همین الان یک برگه بردارید و با یک خط به دوقسمت تقسیمش کنید و بالای صفحه یک طرف بنویسید کارهایی که من باید انجام دهم و طرف دیگه بنویسید کارهایی که خدا باید انجام دهد .
اما یک نکته وجود داره سعی کنید از کارهای کوچیک شروع کنید،چرا؟ چون باور پذیریون یواش یواش شکل می گیره و ذهنتون قبول می کنه که این اتفاق خواهد افتاد پس این کار را انجام بدید و نتیجه اش را با ما در میون بزارید تا دیگر خوانندگان عزیز و ما از اون اذت برده تو زندگیمون ازش بیشتر استفاده کنیم.
من مجتبی مرادی مدرس و سخنران و نویسنده ی کتاب صندوقچه ای از طلا هستم من در استان چهارمحال و بختیاری ،شهرستان شهرکرد،روستای هرچگان بدنیا آمدم.من دارای یک شرکت تجاری و یک بنگاه فروش مصالح ساختمانی هستم