آشنایی من با #باشگاه_محتوا به اردیبهشتماه 1400 برمیگرده؛ چند وقتی بود تو اینترنت دنبال یه دوره محتوایی خوب میگشتم و توضیحات هیچ دورهای به دلم نمینشست. تو همون روزا بود که تصمیم گرفتم برم تو اینستا و کلید واژه "تولید محتوا" رو سرچ کنم و این دقیقا نقطه آغاز آشنایی من با باشگاه محتوای نازنین و دوستداشتنی شد. پیج رو باز کردم و محتوای پستهای ویدیویی من رو ترغیب کردن که بیشتر تو پیج بگردم و ببینم واقعا تو این باشگاه محتوا داره چی میگذره؟ دوره موره چی دارن؟
از هایلایتها فهمیدم که انگاری داره یه دوره سه ماهه جذاب برگزار میشه و برای ورود به این دوره باید تو آزمون ورودی و مصاحبه شرکت کنی؛ همین شد که لینک داخل بیو رو باز کردم و وارد سایت باشگاه محتوا شدم؛ رفتم پایین، پایین، پایینتر تا ببینم این دوره قشنگ کی شروع میشه؟ و دیدم بعله، من دیر رسیدم و دوره از فروردینماه شروع شده و ناامیدانه صفحه سایت رو ترک کردم و رفتم سراغ دایرکت اینستا و گفتم:"سلام خوبید؟ من سایتتونو خوندم ولی نفهمیدم دوره بعدی کی شروع میشه؟"
ادمین قشنگ و مهربون که جلوتر باهاش آشنا میشید، جوابمو داد و گفت:"تاریخها هنوز آپدیت نشدن، به زودی تاریخهای شروع ثبتنام و دوره رو اطلاعرسانی میکنیم." دیدن این پیام دوباره جوانه امید رو تو دلم زنده کرد و در همین راستا، تمام نوتیفهای پیج رو فعال کردم تا مبادا ثبتنام دوره شروع بشه و من دوباره از قافله عقب بمونم!
روز موعود فرا رسید و عنوان بامزه آزمون ورودی انگیزه من رو دوچندان کرد؛ باید مینوشتیم که "چرا میخوایم خلق محتوا رو یاد بگیریم؟" این تیتر باعث شد بیشتر به هدفمند بودن این دوره پی ببرم و اعتمادم بیشتر جلب شد. خب، وقت نوشتن متن رسیدهبود و تو هایلایتهای پیج هم کلی تقلب بهمون رسوندهبودن و گفتهبودن از رو دست هیشکی نبین، سرچ نکن، فقط صفحه ورد رو باز کن و شروع کن به نوشتن داستان خودت. من هم ذوقمرگکنان ظرف 2 ساعت و کاملا دلی و پر از انگیزه متن رو نوشتم و اول از همه اونو فرستادم.
از کل آدمایی که تو آزمون ورودی شرکت میکردن، فقط 40 نفر پذیرفته میشدن؛ از این 40 نفر، 12 نفر اول بورسیه میشدن؛ یعنی چی؟ یعنی حتما و قطعا بعد دوره به شرکتهای خوب معرفی میشدن و هم با توجه به رتبهشون بخشی از هزینه رو پرداخت نمیکردن.
28 نفر بعدی چی؟ اونا هم میتونستن هزینه دوره رو تو سه تا قسط پرداخت کنن که اصطلاحا بهشون میگن دانشجویان شبانه و اگر تا پایان دوره خوب عمل میکردن، نفرات برتر اونا هم شانس معرفی به شرکتهارو داشتن.
بعد از فرستادن متن شروع کردم به تعریف از خود:"به به عجب متنی شد! اوه اوه ببین چه کردم! ببین فائزه،قطعاااا جزء 5 نفر اولی!" روزا میگذشت و استرس منم بالاتر میرفت و میگفتم دیگه پنجم نه، ششم نه، هفتم نه، هشتم دیگه خودتی!
روز مصاحبه شد و خیلی عالی و با کلی انرژی مثبت با مامان و بابای باشگاه محتوا آشنا شدم. مامان باشگاه یا مامان هلیا همون ادمین قشنگ و مهربونی که براتون گفتهبودم و بابای باشگاه هم آقای داریان عزیز، مربی اصلی دوره. خلاصه مصاحبه رو هم تقریبا موفقیتآمیز پشتسر گذاشتیم و منتظر اعلام نتایج و این پیام بودیم:"خانم فائزه مجتهدی تبریک میگم، شما جز 12 نفر اول باشگاه و بورسیه شدید."
پیام اومد، پیام تبریکم اومد اما چه تبریکی!
"سلام خانم فائزه مجتهدی، وقتتون بخیر تبریک میگم شما با کسب رتبه 21 جز دانشجویان شبانه باشگاه شدید."
میتونم بگم بعد از خوندن این پیام، یکی از بدترین و عجیبترین لحظههای عمرم رو طی کردم؛ موندهبودم خوشحال بشم بابت اینکه از 100 نفر شدم نفر 21 و به دوره راه پیدا کردم، یا بزنم زیر گریه و ناامید بشم که 1 تا 12 کجا، نفر 21 کجا؟ ولی از اونجایی که همیشه معتقدم خدا برا همهمون خیلی قشنگتر از اونی که فکرشو کنی چیده و در پس هر اتفاق بدی، یه خبر خوب نهفته هست، خودمو جمعوجور کردم و تصمیم گرفتم وارد دوره بشم و تمام تلاشم رو بکنم. چیزی که تو اون لحظه دوباره انگیزه من رو برگردوند این بود که درسته اون آدما تو نوشتن متن ورودی از من بهتر بودن ولی موفقیت، تو ماراتن 12 هفتهای باشگاه که پر از چالشها و کارهای مختلف هست، ارزشمندتر و سختتره. رتبه 21 نه تنها منو بیانگیزه نکرد، بلکه باعث شد تلاش و پشتکارم رو دو برابر کنم تا باز به خودم ثابت کنم که فائزه تو میتونی!
با رتبه خودم کنار اومدهبودم تا اینکه دوره شروع شد؛ آدرس یه شیت رو بهمون دادن تا بریم گروهبندیهامونو ببینیم و با کمک مربیمون آشنا بشیم، شیت رو باز کردم و رتبه 21 بغل اسمم رو که دیدم دوباره انگار یه پارچ آب یخ رو سرم خالی کردن و دوباره حس عقب موندن و ناتوان بودن بهم دست داد. به نظرم اگر بچهها رو رندوم و نه برحسب رتبهشون دستهبندی کنن بهتره و اینجوری اگر رتبه ورودیت خوب نشدهباشه تا آخر دوره با دیدن هرباره شیت، اون رتبه هی عین پتک تو سرت کوبیده نمیشه.
حالا بذارید یکم از قشنگیهای دوره براتون بگم، یکی از جذابیتهای باشگاه محتوا اینه که جلسات فقط به یه وبینار هفتگی ختم نمیشن و خداحافظ تا هفته بعد، بلکه تمام بچهها تو یه گروه کنار هم هستن تا هرکی به کلی آدم توانمند و کار درست وصل بشه و همه چالشها و سختیهاشونو با هم مطرح کنن و کسی حس نکنه تو این راه تنهاست. تو گروه دوستداشتنی ما هم علاوه بر بچههای فصل پنجم، علی کاشی نفر برتر فصل چهارم بود تا از تجربیاتش برامون بگه و هرجا کم آوردیم بهمون انگیزه بده و این کار رو از همون اول انجام داد. علی کاشی از داستان خودش برامون گفت که اونم تو آزمون ورودی نفر 27 شده، اما پایان فصل، رتبه چهارم رو کسب کرده و شنیدن همین حرفها دل منو قرصتر کرد و امیدمو بیشتر.
اما برم سراغ داستانهای فائزه و کمکمربیش: من تو گروه دوم قرار گرفتم و بزرگترین حسن این گروهبندی آشنایی با یه کمک مربی حرفهای، سختگیر، دقیق و اخلاقمدار بود و اون کسی نبود جز ابریشم شکراللهی عزیز. اگر از آدمای دور و بر من بپرسی فائزه تو کار چجوریه؟ یکی از ویژگیهایی که تقریبا نود درصدشون میگن، جزئینگر بودن من هست؛ طوری که گاهی صداشون درمیاد و میگن واقعا اینو از کجا دیدی؟ حالا شما فکر کن کمکمربی من یکی بود که از منم جزئینگر تر بود و من تا هفته دوم این رو نمیدونستم. با اعتماد به نفس بالا، تمرینای هفته دوم رو طبق نظر خودم انجام دادم و بعله،خراب کردم. من خیلی ناباورانه 10 نمره رو از دست دادم و اینجا بود که حساب کار دستم اومد (بین خودمون باشه، یکم گریه هم کردم) ولی خوشحال شدم که تو همون اول راه یه سری ایرادامو فهمیدم و دیگه هفتههای بعد تمام تمرینامو با دقت دو چندان انجام میدادم.
اگر ازم بپرسن فرسایشیترین هفته برات کدوم بود؟ میگم هفته چهارم: تحلیل کامل یه سایت و یه پیج از نظر محتوایی، فقط یه باشگاه محتوایی میدونه سر تمرینای هفته چهارم چی کشیدیم ما!
حالا اگر ازم بپرسن قشنگترین هفته کدوم بود؟ میگم هفته هفتم: پادکست، من از بچگی عاشق گویندگی و اجرا بودم و همین باعث شد از زمان شروع دوره، برای ضبط پادکست دوستداشتنیم لحظهشماری کنم؛ اما هفته هفتم اومد و متاسفانه بدشانسی آوردم و نتونستم پادکست رو به موقع تحویل بدم و به خاطر این دیرکرد دوباره 5 نمره رو غمگینانه (صفت ابداعی از خودم!) از دست دادم.
هفته هشتم رسید، باشگاه محتوا یه رسمی داره اونم اینکه تو این هفته 12 تا رتبه برتر دوره رو اعلام میکنه تا باهاشون لایو بذاره و بچهها هم از تجربیاتشون برای فصل بعدیها حرف بزنن؛ بهتون پیشنهاد میکنم حتما یه سر به پیج @mohtava_club بزنید و داستان بچههای فصل پنجم رو از زبون خودشون ببینید و بشنوید، من که خیلی لذت بردم! خب 12 نفر برتر اعلام شدن و من به خاطر ناکامیهام در هفته چهارم و هفتم، نفرم سوم شدم و قبل از اینکه به خودم اجازه مقایسه با بقیه و ناراحتی رو بدم، یاد یه چیزی افتادم: دختر تو، تو آزمون ورودی نفر 21 بودی و حالا تو پایان دوره، شدی نفر سوم و این یعنی، دوره باشگاه محتوا برات مفید بوده و کلی رشد کردی.
اول دوره، آقای داریان، مربی عزیز باشگاه، بهمون گفت بچهها تو این دوره کسی تنهایی پیشرفت نمیکنه، دور هم جمع شدیم تا همه با هم رشد کنیم و چقدر این جمله به دل من نشست!
الان که دارم این داستان رو به پایان میرسونم، در حال اتمام هفته دهم و فصل پنجم دوستداشتنی هستیم، البته این فقط فصل پنجمه که داره تموم میشه و اتمام این دوره تازه سرآغاز کلی اتفاقات خوب دیگه هست. از صمیم قلبم آرزو میکنم چه بچههای فصل پنجم، چه شمایی که داری این متن رو میخونی، به بهترین و قشنگترین چیزهایی که لایقش هستی برسی و لبت همیشه خندون باشه :)
اگر حس میکنی دست به قلم خوبی داری و از نوشتن لذت میبری، فرصت رو از دست نده و برو به سایت باشگاه محتوا که چیزی به شروع فصل ششم نمونده.
نوشتن استعداد نمیخواد، عشق و پشتکار میخواد.
یادت باشه در پس هر اتفاق بدی، یه خبر خوب نهفتهاست، فقط نباید پا پس بکشی، همین!
تشکرات:
از همین تربیون از زحمات آقای داریان، مامان هلیا، ابریشم عزیز، علی کاشی و تمام بچههای فصل پنجم تشکر میکنم.
از سرچ اینستاگرام هم خیلی ممنونم که منو با باشگاه محتوا و کلی آدم حرفهای آشنا کرد.
ممنون که داستان من و فصل پنجم باشگاه محتوا رو خوندید.
نظراتتونو برام بنویسید که مایه دلگرمیه :)