خيلي وقتها به اين فکر مي کردم که ميان اين همه عالم بزرگ ديني چرا کمتر کساني مانند شهيدآيت الله بهشتي، شهيد آيت الله سيد محمد باقر صدر و امام موسي صدر يافت مي شود؟
با اين که شايد به لحاظ دانشي امروزه بسياري از عالمان ديني را بشود پيدا کرد که دست کمي از آنها نداشته باشند و شايد بيشتر هم باشند اما همچنان اين بزرگان ممتازند.
نمي دانم شايد اين نتيجه اي که مي خواهم بگويم درست و دقيق نباشد اما امروز با همه تجارب دوران طلبگي ام و پس از نزديک شش سال حضور و فعاليت ميداني در قلب اروپا و مواجه شدن با سختي ها و آساني هاي بسيار و ... اينطور فکر مي کنم که تفاوت عمده اي که ميان اين بزرگان با ديگران وجود داشت و همچنان وجود دارد اين بود که آنان چيزي به نام مصالح انسان، منافع و مصالح اسلام ( به عنوان دين واحد و مستمر الهي نه تنها به عنوان يک دين در برابر ساير اديان) را به درستي درک کرده بودند.
از خودشان، حتي به عنوان خودي که در خدمت به دين است گذشته بودند و همه چيزشان تلاش در جهت رشد و اعتلاي انسان و سپس اعتلاي اسلام بود. چه اين که باور داشتند اسلام ديني براي انسانهاست و آدمها تا انسانيتشان را نفهمند و محترم نباشند و محترم نشمارند نوبت به دينداريشان نخواهد رسيد.
آنها از منافع ، من، منافع مذهب من، منافع دين من و ساير منافع مرتبط با من گذشته بودند و به مصالح بشري که مخلوق و مخاطب خداست مي انديشيدند.
نمي خواستند تا قامت او را به اندازه فهم خودشان از اسلام کوتاه کنند بلکه توانسته بودند دين را برابر با قامت رو به رشد بشر بفهمند و عرضه کنند بي آنکه به دام هرج و مرج انديشگي و بي ريشه گي استدلالي گرفتار آيند.
آنها مي خواستند در خدمت خدا باشند و به خلق خدا از همه رنگ و مرام و آئين فکر مي کردند.
انگار رسالتشان اين بود که به ما بفهمانند گاهي با نام دين و با توهم دينداري، کمر دين را شکسته ايم.
آنقدر در منافع مرتبط با من گم شده ايم که حتي وقتي از ما حرف مي زنيم ، ما ي ما جز معناي من نمي دهد.
حالا چه فرقي مي کند اين من، من شخصي و فردي من باشد يا مني که اندکي ورم کرده و شده حزب من، جناح من، همفکران من، هواداران من يا ....
اي واي که جايشان در اين دنياي کشاکش من هاي چاق و لاغر بسيار خاليست.