تردید ندارم که ساده زیستی ، تردید ندارم که زهد و دوری از زندگی تجملی ، تردید ندارم که تعهد به احکام دینی و تعالیم الهی و اموری مانند آنها ارزش هایی هستند که در معیار سنجی صلاحیت آدمها در نگاه دین اعداد مثبت دار به همراه دارند.
همانطور که تردید ندارم دروغ ، فریب ، غرور، تهمت، غیبت، آبرو بردن، تخلف عمدی از وعده، شکستن پیمان، تظاهر ، ریا و مانند آنها ضد ارزش هایی هستند که در معیار سنجی صلاحیت آدمها در نگاه دین اعداد منفی دار به همراه دارند.
اما به واقع و از نگاه دین، کدام یک از این ارزش ها و ضد ارزش ها از ضریب بالاتری در سنجه صلاحیت آدمها برخودار هستند؟
گاهی آنقدر دین فهمی ما در ماجراهای زندگی سطحی می شود و به جای افکار روشن و تعمق در روح دینداری به فضای خیالی و آشوب زده ی شعر و شعار و خیال تحویل می شود که آدمی به دنیا فهمی مردمان بیگانه از دین، غبطه می خورد . چه این که آنان اگر دین داری را وانهاده اند لااقل در تدبیر امور فردی و اجتماعی خود در دنیا به سطحی از تعقل رسیده اند که صلاحیت آدمها (ولو بر اساس دیدگاه نادرست دنیائیشان) را نه در ترازوهایی از جنس شور و خیال و جوّ زدگی و لجبازی که در میزانی از علم و استدلال و عقل و تجربه می سنجند.
در جامعه ای زندگی می کنیم که نظام ارزشی و فکری مبتنی بر دین دچار تحول شده است. اگر چه به ظاهر کوشش شده تا ارزشها و ضد ارزشها همچنان بر جای خود بمانند اما به واقع بسیاری از ارزشها به ضد ارزش بدل شده اند و ضد ارزش ها لباس ارزش به تن کرده اند. اندوه بارتر آن که نظام تفاضل میان تأثیر ارزشها و ضد ارزشها درحاصل قضاوت درباره صلاحیت آدم ها ، یا به کلّی مورد غفلت قرار گرفته است یا به مرور و در اثر تغافل به یکدیگر تحویل شده اند.
مثلا اگر در یک منطقه وسط شهر و در خانه ای کوچک زندگی کنی و دائم شعارهای دینی بر زبان برانی و شرکتت در محافل دینی و تعداد دیگهای نذری و های های گریه ات در ایام مصائب، برایت بدل به بِرند شده باشد از نگاه بخش قابل ملاحظه ای از جماعت دیندار، برای هر امری صلاحیت داری و چون زمام آن امر را به دست بگیری لابد از الف تا ی معجزه می کنی و البته که جز به امر مولا قدم بر نمی داری و ... هر چند در واقع غرق تظاهر و تزویر باشی یا فریب مردم را برای حفظ دین! جایز بشماری و تناقضات بیشمارت با آنچه شعارش را می دهی مانند دم خروس نمایان باشد.
نمی دانم چه بلایی سر ما آمده که اینقدر کودک شده ایم! نگاهمان و قضاوتمان بر اساس آن است که چه کسی به جای بازی با یک اسباب بازی درست و درمان ، یک تکه چوب را اسباب بازی خود کرده باشد تا بی درنگ قضاوت کنیم که این ساده زیستی گواه سلامت و صلاحیت است. بی آنکه فکر کنیم شاید آن که پیش چشم ما با یک تکه چوب بازی می کند بهترین اسباب بازیها را در کمد خویش مخفی کرده است یا در فکر تصاحب اسباب بازیهای بهتربچه ها است یا شاید هم اصلاً بلد نیست با چیزی به غیر آن چوب بازی کند!
آنقدر با دوتا شعار سیاه و سفید یا شور و موج رنگین به وجد می آئیم که سر از پا و پا از سر نمی شناسیم.آنگاه چشم که هیچ، عقل را هم وا می نهیم. انگار که حکایت روباه و کلاغ را هرگز نشنیده ایم. کافیست که کسی آبنبات چوبی بزرگتری را نشانمان دهد، با سر به سویش می شتابیم هر چند از آلوده ترین مواد ساخته شده باشد.
آی خلق اللّه ! باور کنید که من نگران امروز و البته فردای این جامعه کودکانه هستم.
راستی چه شد که از کودکی به جای شادی اش ، با سادگی و خامی اش در آمیختیم؟