ایکاش دوباره برگردم به زمانی که داشتیم زبان فارسی را یاد میگرفتم و معلمان گفت شما یک روزی عربی و انگلیسی هم یاد خواهید گرفت و ما تماما آنروز را عربی صحبت کردیم مثلا:
المتین الزنگ البعدی الچی الداریم و همینطور ادامه دادیم تا زمانی که رسیدم به زمانی که دیدیم دیگر آنطور نبود حتی بزرگشدن هم کیف نمیداد و هرروز به دلیل بزرگتر شدن دلتنگ تر و ناراحت تر میشدیم و حسرت زمان کودکی خود را میخوردیم؛ ولی هر چه هم بزرگتر میشدیم خرتر و احمقتر میشدیم؛ مثلاً زمانی که من در املا فارسی گنجشک را نوشتم گنجشت و بهشدت گریه کردم؛ اما وقتی که در امتحان عربی جواب یک سوال را بهجای القم نوشتم المداد با دوستانم بهشدت خندیدیم.