۱:
سوار تپ سی شدم، راننده گفت سی ساله است و به تازگی ازدواج کرده، گفت دوازده سال است مشغول کار است و از این که درس نخوانده راضی، چون دوستانش که درس خوانده اند نه کار دارند و نه پول!
گفت که همزمان دو کار انجام میدهد، هم عکاسی و فیلم برداری و هم در اوقات نداشتن کار عکاسی کار در تپ سی، در این دوازده سال، با درآمد خودش و کمک پدرش توانسته یک آپارتمان شصت متری بخرد.
گفت که به تازگی با دختری ازدواج کرده و مهریه آن دختر این خانه و ۱۴ سکه است. تمام دست رنج و دارایی اش را، و حتی چهارده سکه ای که ندارد و حداقل درآمد یکسالش است را داده تا دختر با او ازدواج کند، چه معامله سراسر ضرری
۲:
کارگری میشناسم در شیفت عصر، هر روز از صبح تا عصر، هشت ساعت بنایی میکند و عصر ها هم در کارخانه کار، آنقدر کار میکند که برای خوابیدن هم زمان کافی ندارم، از پدرم پرسیدم چرا این مرد اینقدر زیاد کار میکند؟ پدرم جواب داد در جوانی، هنگامی که دانشجو بوده با یکی از اقوام دورش ازدواج میکند، با تمام تلاش او و رضایت قبلی، دختر از او خوشش نمیاید، مهریه اش را به اجرا میگذارد و درخواست طلاق میکند. پسر درسش را رها میکند و ده سال است که دو شیفت کار میکند تا هم زندگی اش را بگذراند و هم مهریه بدهد. دختری که حالا یک شوهر معتاد هم دارد و پسر باید درآمد دو خانواده را همزمان بدهد.
چرا یکی از طرفین ازدواج باید پول هنگفتی را برای ازدواج بدهد؟ چرا عده ای کورکورانه از عرف های غیرمنصفانه جامعه تبعیت میکنند؟