من دورم،خیلی دور،دانشجویی توی تهران بودم،حالا کارمندی ام که دیدن طلوع خورشید فراموشش شده و چشمهایش به دیدن صفحه مانیتور خو گرفته،پدر و مادرم هم از حال من هم از جایی که هستم کیلومتر ها دورترند،چشمهای آنها عطر طلوع و تاکستان میدهد،دهانشان بوی نان تازه،و دستهاشان رفیق شده با پینه هایش
تقویم را زیر رو میکردم برای تعطیلی هایش ،مرخصی هایم،فصل برداشت انگور،شیره پزان،موسم با هم بودن ها...
دست های من با بیل غریبه بو د و دست های پدرم انس گرفته به گوشی یازده دو صفر و میخندید که تا حالا چهار بار افتاده تو آب و سربه راه برایش کار کرده،به مادرم گفتم میخوام برات گوشی هوشمندبخرم،انگشتش رو توی شیره چرخاند و دهانم گذاشت و گفت،پس انداز کن برا دامادی ات دردت به جونم.
غربت و قرنطینه زود آدم را از پا میندازه،تنها شدم وضعیف.گفتند کرونا است تست دادم ،منفی.گفتن منفی کاذبه دوباره تست دادم،بازهم منفی،دلتنگی روی سینه هام خوابیده بود و چنگ توی گلوم انداخته بود و من تنگی نفس داشتم.
برای هر دوتا شان سفارش دادم،نمیدانم این گوشی های هوشمند چقدر درک دارند ولی به آنها سفارش کردم و گفتم اگر از جیب پدرم افتادی بیرون به خاطر خدا آخ نگو حتی اگر غرق شدی و اگر کنار قابلمه غذای مادرم گرم شدی،یا توی طویله کنار گوسفند ها جا ماندی مدرن بودن را فراموش کن و درک کن گوشی هوشمند.
به هردو گوشی سفارش آنها را کردم و گفتم من شاید کرونا بگیرم ولی آن روز که پدرم با خنده بره تازه به دنیا آمده را نشان ندهت خواهم مرد،روزی که مادرم با ذوق سوغاتی هایی که برایم کنار گذاشته را نشانم ندهد و نگوید واسه همکارات هم گذاشتم بهشون بده ثواب داره،آنروز میمیرم،من به سوغاتی هایی که بعد قرنظیه تهران را میبینند ایمان دارم،من به بره نحیف پدرم که آرزوی بزرگ شدن دارد ایمان دارم
برای هردوتای شما گلس و قاب میخرم ولی به خاطر خدا گوشی های هوشمند شهری بازی در نیارید و سخت باشید درست مثل زندگی روستایی پدرو مادرم.