ویرگول
ورودثبت نام
مونا قمی پور
مونا قمی پور
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

آزادی محبوس شده...



اگر این مطلب رو بخونی و با گوشت و استخونت لمسش کنی یعنی الان باید توی دهه ی سی زندگی ات باشی!

ما آدم ها خیلی هامون انقدر مستقل و آزاد زندگی کردیم که حتی اگر لحظاتی در زندگی نباشیم هم کسی هست که متوجه نشه!

اسم این آزادی رو میزاریم تنها بودن و اسم زیر آبی نرفتن هامون رو میزاریم جوونی نکردن!

چرا جوونی نکردیم خیلی هامون؟! چون در قفس عذاب وجدان بودیم ! پدر و مادر های نسل قبل از ما دست فرزندانشون رو نمیگرفتن تا از خیابان عبور کنن،اما بهشون فرمان میدادن که دنبالم بیا جا نمونی،یا گوشه ی لباسم رو بگیر و ول نکن...

ماهم دست هامون عرق میکرد اما ول نمیکردیم چون میدونستیم اتفاق بدی برامون میوفته، دنباله رو بودیم و بس

به راحتی پدر و مادرها مارو در یک قفس وجدان انداختن و گفتن هرجا میخواهید برید،مهم نیست!

ما میرفتیم و برای هر خنده صبر میکردیم، میرفتیم برای هر خنده تامل میکردیم،میرفتیم و برای هر خنده فکر میکردیم، انقدر بین خنده هامون وقفه انداختیم که جاشو به فکر و تامل و صبر داد و الان خیلی هامون چطور خندیدن رو فراموش کردیم !

خنده هامون رو کردیم توی همون قفس و همش دنبال کلید باز کردنش میگردیم !

یک بار فقط یکبار از ته دل بخندین ، دیوانگی کنین، شیطنت کنین ، ببینین چطوری این قفس خودش میشکنه...

عذاب وجدانتنهاییدهه شصتخندهجوانی
مونا قمی پور هستم کوچ زندگی و خانواده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید