ویرگول
ورودثبت نام
مونا قمی پور
مونا قمی پور
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

ساعتی که نمی ایستد!

به روال همیشه از خواب بیدار میشوم و صبحانه ای و چایی و بدرقه ای ....

حالا من ماندم و تو و هزاران حسرت ، پیش خودم میگم من کیم؟

یک مادر؟

فقط بشینم توی خونه نیازهای بقیه رو رفع کنم؟ اصلا مهم هستم؟

نمیدونم هر صبح قبل از صبح بخیر گفتن به دیگران به خود افسرده ام سلام میکنم ، خوره ی وجودم!

اینستا رو ورق میزنم و آه میکشم ، توی مغزم میاد کاش ازدواج نکرده بودم، کاش... به لغت مادر شدن که میرسم زبونمو‌گاز میگیرم و‌میگم ، وای خدا قهرش میگیره نکنه یهو پسرم مریض بشه... نه نه خداروشکر مادر شدم !

انگار هنوز یک کور سویی از شکرگزاری در وجودم هست، لم میدم روی مبل و خیال بافی میکنم و همه ی رسیدن ها رو نشدنی میبینم، انگار مبل اسب تندرویی که منو به جلو میبره !

این ها تمام چند دقیقه ی ذهن مادرهای سرزمینم هست...احساس های پوچ

وقتی هدف از وجودت محو بشه ، غم جاشو‌میگیره، غم یک خودجا کن‌ِ زبر و زرنگه ! بدون لات بازی و دعوا راحت میاد میشینه توی دلت.

فقط با پرکردن خودت میتونی بهش جا ندی، همین حالا بلند شو یک کتاب بخون، بلند شو یک برنامه ی هدف بنویس، بلند شو لیست شکرگزاری بنویس ، تو فقط بلند شو خدا دستتو میگیره ...


مادرغمرهایی از افسردگیشکرگزاریبنویس بلند
مونا قمی پور هستم کوچ زندگی و خانواده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید