قبول دارید بهترآنست که دروغ نگفت؟!
شگفت زده شدم...
از شدت استحکام امتداد سست بنیانی جهان مدرن و فلسفه بودنی که میلیاردها انسان چشم بسته از بر میخوانند و سجده اش میکنند!
نه اینکه تصوراتم بهم ریخته باشد،خیر!
از قضا لانه زنبور را پیدا کرده ام...
دیگر تحلیلهای تصورزاییده م را برتن پدیده ها اندازه نمیزنم و نمیبرم و بدوزم و بپوشانم که با صمغ طبیعی جد بزرگ تمام نرم افزار جهان معاصر، حقیقت کریه طبل توخالی شان را سر کوچه و بازار مکاره شهر فریاد میزنم...
آگوست کنت هم چون ۹۹درصد اهل نبوغ در عصر خویش نه تنها شناخته نشد که تا آخرین لحظات عمر، هرچه تقلا کرد، بیشتر هیچ به دست آورد...او که خُلق خاص، سلک خاص تر و اندیشه عجیبی داشت، تمام عمر بر ایجاد و تکمیل و تکثیر و توصیه ای تحمیل گون از نظام سیاست اثباتی اش پافشرد، خیانت دوست دید، استثمار استاد کشید، فقر و فقدان رفاه داشت، بیماری و روان پریشی طولانی پشت سر گذاشت، متارکه از همسر نمود و درست در سراشیبی عمر، آنگاه که آماده میشد تا مکتب رشد کرده اش را وضع حمل کند! یکباره عاشق گشت! از آن شوریدگی های بنیان برافکن!
و تا معشوق را رام مرادش نمود، او را از دست داد!
و کنت گویی انتقام ناکامی اش را به طرزی نجیبانه«مثلا قجری»بگیرد، تمام آن فلسفه غریب درازبافته اش را با خاتمه ای شعرسان، عشق سو و در تعارض با رسالت ذاتی حضورش«نفی حس و شهود و اثبات طبیعت» در دنیای علم نگاشت!
وی«عاطفه را بر عقل و احساس را بر ذهن برتری می نهاد و بارها بر قدرت شفابخش و گرم زنانه در جهت تسکین آلام بشریتی که دیری تحت تسلط خشونت عقل مردانه بوده است، تاکید ورزیده بود»
حتما میدانید که کنت ادعای پیامبری داشت و تمام عمر شریعت ی را خلق کرده بود، تو گویی دم آخر، استوارنامه پیمغبری کاذبش را با کتاب مرسلش، دو دستی تقدیم ابلیس نموده باشد و چنین جنین مرده زاییده شد!
و شهوت نهان در این تمنا و تسلیم چقدر شبیه است به همان سنت قدیمی وسوسه های ازلی آن مَلک رجیم!
امروز که یکباره در انتهای کینگ کنگ«نماد طمع دنیای صنعتی آمریکا، مبهوت جنازه گوریل بخت برگشته گفت: او بخاطر زیبایی کشته شد! /در اشاره به علاقه گوریل به زن/ دنباله نخ ذهن پیتر جکسون«کارگردان» را گرفتم و دیدم که دود از کفن کنت برخاست!
و البته همه اثر و همه ماجرا در این سست بنیانی به فلسفه پشتیبان هالیوود بودن برنمیگردد، بل تمام ساختارهای مدرنیزم حاضر، فرزند همین سلسله نطفه حرامِ تفکر است،
شوربختانه عارضم که امروز استفراغ خون آلود و متعفن بدمستی های مردی است که در قمار عشق باخت و حتی بر سر باطل خویش نماند!
چونان نجیب زاده ای که در اوج حرامخواری و روی هم گذاردن هایش، یکباره معتاد شود و بی خانمان و دست آخر در جوی بمیرد!