شما چه تغییراتی رو تو زندگیتون چقدر تجربه کردین؟ اصلا معتقد هستین که هر روز یه روز جدیده و میتونید تو اون روز یه آدم دیگه بشین؟
از کدوم دسته آدما هستید:
در مورد اینهمه پتانسیل انسان برا منطبق کردن خودش با محیط اطرافش چی میگید؟ به این حقیقت در مورد مدیتیشن خوب دقت کنید:
How Tibetan Monks Use Meditation To Raise Their Body Temperature
تو یه صومعه تو شمال هند راهبا با آرامش و لباس هایی که همیشه تو تنشون میبینیم تو دمای ۴ درجه سلسیوس میشینن. بعدش میان دورشون یخ میچینن و با پارچه های تر روشون میندازن. تو این شرایط یه فرد معمولی میمیره ولی تو این مورد به جای مردن راهبا ما میبینیم که پارچه های خیس یواش یواش خشک میشن. (اگه حس و حال خوندن مطلب انگلیسی ندارید)
این فقط یه معنی میده، محدودهی قدرت انسان شناخته شده نیست. انسان هایی که تو شرایط بد به سر میبرن نیاز به ترحم ما ندارن، انسان های فقیر، فقر رو انتخاب کردن. انسان های معتاد، اعتیاد رو انتخاب کردن. زنی که شوهرش بده و هر روز ناله میکنه انتخاب کرده که زندگیش رو تغییر نده.
هر روز که خورشید طلوع میکنه یه روز جدید باید برات باشه و سعی کنی از فرصت های کوچیک و لحظه ای حداکثر استفاده رو بکنی. اگه این کارو بکنی یواش یواش متوجه میشی تو یه روز چقدر فرصت های مختلف برات پیش میاد.
به شرط اینکه خودت اراده بکنی تا تغییر رو آغاز بکنی. تا زمانی که به گذشته بچسبی و از آینده بترسی به هیچی نمیرسی. گذشته رو فراموش نکن، ولی اگه اشتباهی تو گذشته کردی خودتو بخاطرش زجر نده. خودتو ببخش.
پس تو یه هزارتو قدم بگذار، بدون ترس از اینکه قراره چی بشه. یه شعار خیلی جالبی که من تازه درکش کردم شعار پپسی هس
شاید این اتفاق برات خیلی افتاده باشه، یا حداقل برا من خیلی افتاده. اونقدر خودمو درگیر گذشته و ترس از آینده کرده بودم که عملا قدرت حرکت رو ازم گرفته بود. به جای اینکه از کنار خانواده بودن لذت ببرم، از آب و هوای خوب اون روز لذت ببرم، از حال خوب رفقام لذت ببرم همش درگیر بودم.
حالا هر چقدر داشته های گذشته فرد براش مهم تر باشه دیر تر خودشو با شرایط جدید وفق میده و بعد به دنبال تغییر کردن میره. یه خانومی رو فرض کن که خونه باباش پرنسس بوده ولی حالا خونه شوهرش کلفت شده.
این خانوم اگه خودشو با شرایط وفق نده بعد از یه مدتی از بین میره. راحت ترین راه برای شروع تغییر این جمله هست
درسته که همین حس ترس یکی عوامل بقای نوع انسان در حیات وحش هست، ولی بعضی مواقع همین ترس مانع بسیاری از پیشرفت ها و موفقیت ها هست.
ما تازه وقتی دست از ترس هامون بر میداریم و رو به جلو حرکت میکنیم، میفهمیم که چقدر سناریو های متفاوت ممکنه رخ بده. کافی هست که خودتو وادار کنی استارت اولیه رو بزنی و پل های پشت سرتو خراب بکنی. اون وقت فقط بد ترین چیزی که ممکنه رخ بده اینه که طرز تفکرتو عوض نکرده باشی، یا نخوای عوض کنی.
حتما این کتاب رو نه یک بار بلکه چند بار مطالعه کنید و سعی کنید از مفاهیم سادش استفاده بکنید. خیلی مواقع ما نیاز به معجزه یا کیمیا نداریم. بلکه نیاز به یه تغییر کوچک در نوع نگرشمان داریم.
اسم کتاب: چه کسی پنیر مرا جابحا کرد
نویسنده: دکتر اسپنسر جانسون