[خطر لو رفتن داستان]
فصل اول سریال The Queen's Gambit سال ۲۰۲۰ پخش شد. یادم است همان موقع استقبال از آن قابل توجه بود و حداقل رسانههای عامه ستایشش کردند. نمرههای داده شده به این سریال را هم اگر الان نگاه کنید این استقبال را تایید میکنند. من حدود یک سال بعد از پخش رسمی به سراغش رفتم. توصیهای بود برای این که هیجان این سریال سر ذوقم آورد. اما پررنگ ترین احساسی که در من برانگیخت عصبانیت بود. اشکال کار کجا بود؟
بگذارید اول مروری کنم بر داستان. دخترکی که با مادرش به تنهایی زندگی میکرده پس از مرگ تراژیک مادر در یتیمخانه با شطرنج آشنا میشود. علاقهی او به این جهانی که کشف کرده اوج میگیرد و پا به رقابتها میگذارد و تا قهرمانی جهان پیش میرود.
برگردیم سراغ اینکه اشکال این داستان کجاست؟ این گونه میتوانم بگویم که این سریال بیشتر از اینکه پی اثبات چیزی باشد، تلاش میکرد نشان دهد که چه چیزی نیست، که مخاطب را اقناع کند فمنیستی نیست، سیاسی نیست، ابرقهرمانی نیست و ... همین تلاشها بذر تضادها را در داستان کاشته است.
شخصیت اصلی داستان، یعنی بث هارمون، چه مسیری را طی میکند؟ پس از آموختن مقدمات شطرنج از اولین مربیاش، که نظافتچی یتیمخانه است، وارد مسابقات میشود. در ادامهی سریال تا رسیدن به قهرمانی جهان چند شکست را تحمل میکند؟ تنها از بنی واتز، قهرمان آمریکا، و بورگوف، قهرمان جهان. این سطح از مهارت از کجا آمده؟ اشارههایی میشود که بث هر منبعی دربارهی شطرنج بدستش میرسد مطالعه میکند و همچنین به کمک خلسهای که از مصرف لیبریوم بدست میآورد به صورت ذهنی تمرین میکند. اما سریال بیشتر سرگرم نمایش پیروزیهای قهرمانش است، همین اولین عقدهی این نمایشگاه است!
حتی همان معدود شکستهای بث هم به صورتی نشان داده میشود که بخاطر عدم آمادگی روانی مقطعی اوست. چیزی از همان جنس روانشناسی عامه پسند که «در مسیر رسیدن به هر چه میخواهی تنها مانع ذهن توست». مخاطب چطور باید با یک نخبهی معتاد همذاتپنداری کند؟ وقتی که نمایش چندانی از تلاش و زحمت برای رشد در او نمیبیند. البته که این تنهایی مانعی برای ارتباط مخاطب با قهرمان داستان نیست. بلاخره مگر ابرقهرمانها را دوست نداریم و خودمان را جایشان تصور نمیکنیم؟ The Queen's Gambit چنین مسیری را هم نمیرود. اصرار دارد که ابرقهرمانی نیست. ابرقهرمانها به ازای نیروی خارقالعادهای که به آنها بذل شده این تعهد نانوشته را دادهاند که برای خیری بزرگتر از آن استفاده کنند. اما ولع بیپایان بث هارمون برای در هم کوبیدن حریفانش و اینکه در عمل هیچ اعتباری برای دیگران قائل نیست چه ربطی به خیر بزرگتر دارد؟
روند یک داستان میتواند روند یادگیری، متنبه شدن و رشد قهرمان آن باشد. در اینجا هم در اواخر روایت چنین فرصتی فراهم شده بود. جایی که در آستانهی آخرین رقابت هارمون با بورگوف، رفقایش در آمریکا دور هم جمع شده بودند تا با تحلیل و بررسی سناریوها استراتژیهای پیشنهادی برای او پیدا کنند (یک تلاش واقعی!) پیشنهادها به بث منتقل شد و سازندهی سریال میتوانست با نمایش به ثمر رسیدن این تلاش جمعی رشد شخصیتی قهرمانش را اثبات کند. اما با یک حرکت غیرمنتظرهی بورگوف همهی این پیشنهادها بیاهمیت میشوند و چه چیزی مشکلگشاست؟ قطعا شعبدهبازی ذهنی بث!
گفتم که وقتی ابرقهرمانی در داستان دارید نیروی او باید صرف یک خیر بزرگتر شود، یک راه برای ایجاد چنین صحنهای قرار دادن یک نیروی شر مقابل است. اینجا هم عقدهی دیگر سریال نمایان میشود. شما دارید یک سریال آمریکایی میسازید. نیروی شرتان را از کجا میآورید؟ آوردن یک نخبهی شطرنجباز از فضا و سایر سیارات مقداری نامانوس است پس سراغ گزینهی معمول بعدی بروید: روسیه/شوروی. بورگوف تا حدی نقطهی مقابل هارمون است. در آستانهی پیری و بیروح، به نقل معروف این روزها مبتلا به toxic masculinity. او با دیگر قهرمانان روسی مشورت و همفکری میکند تا به نوعی نمایندهی کامل شر بزرگ شوروی باشد. چندان اخلاقمدار هم نیست: روی عوامل خارج از بازی، مانند جتلگ شدن هارمون، برای پیروزی حساب میکند. اما باز به شکل عجیبی The Queen's Gambit تلاش میکند اثبات کند که سیاسی نیست. چگونه؟ بورگوف بعد از شکست خوردن، بث را به گرمی در آغوش میگیرد. متقاعد نشدید؟
به مردانگی خشک و بیروح بورگوف اشاره شد. زنانگی بث هارمون در داستان چگونه است؟ اینکه در واقعیت نه در آمریکا و نه در جهان، تابحال شطرنجبازی زنی نداشتهایم که به دستاوردهای او برسد مهم نیست، چرا که طبیعتا خیالات در داستان مجاز است و اصلا بستری برای شکستن کلیشههای ذهنی میشود. بث در طول ماجرایی که همراه او میشویم همواره با دنیای بیروح مردانه مواجه میشود. در هر جمع جدید ابتدا یا نادیده گرفته میشود یا دیگران با شگفتی از او استقبال میکنند. اما با پیروزیهای پی در پیاش انتقام زنان را از این دنیای جنسیتزده میگیرد. تضاد آنجاست که قهرمان داستان هم گاه و ناگاه متعجب میشود که چرا همیشه همه چیز دربارهی زن بودن اوست؟ تلاشی برای اینکه نشان داده شود که این داستانی فمنیستی نیست. اما کسی نیست که به بث جواب دهد که آری! میشد که همه چیز دربارهی زن بودن تو نباشد، اما امان از عقدهی آفرینندگانت که دنیایت را جنسیتزده میخواهد!
آنچه که تا الان که گفتم برای عصبانیت از این سریال کافی است. هر چند از نقاط قوتش هم میتوان گفت. از جمله بازیگران کم اشکال، طراحی لباس چشمنواز و دقت بالا در طراحی مسابقهها. اما در مجموع The Queen's Gambit هم در دنبالهی جریان اصلی صنعت سینما و تلویزیون، مخصوصا آمریکاییش، با تلاش و تمرکزی که روی شعار دادن (یا ندادن!) گذاشته است هر چه بیشتر از صداقتی که از تصویر انتظار داریم فاصله گرفته است.