خیلی وقت پیش بود. اون روزها تازه وارد سنین نوجوانی شده بودم. با پدرم رفته بودیم برای خرید شلوار لی برای من. چند تا مغازه رو نگاه کردیم و پدرم جنس اونا رو نپسندید. بالاخره توی پاساژ ارک توی یه مغازه از یه شلوار لی خوشم اومد و بابام هم خوشش اومد. ازم پرسید تو هم خوشت میاد. گفتم آره و بعد رفت تا با فروشنده چونه بزنه. منم کنارش وایستاده بودم.
⁃ بابا: چقدر تقدیم کنیم برای این شلوار
⁃ فروشنده: قابلی نداره
⁃ بابا: خیلی ممنون.
⁃ فروشنده: قیمتش ۴۵ تومنه ولی برای شما ۴۰ تومن.
⁃ بابا: قیمتش خیلی زیاده. اگر ۱۰ تومن حساب کنید میبریم.
با خودم گفتم جان؟! چقدر؟! خیلی خجالت کشیدم. برای چی پدرم این قیمت رو گفت. آخه منطقی نیست یه همچین پیشنهادی بدی. حالا درخواست تخفیف ۱۰ درصد یا ۲۰ درصد یه چیزی. ولی برای ۴۰ تومن انتظار ۳۰ تومن قیمت پایین داشتن خیلی غیر منطقی بود به نظر من.
⁃ فروشنده ادامه داد، نه بابا من با این قیمت نمیتونم بفروشم اصلا سود نمی کنم که هیچ ضرر هم می کنم. نمیصرفه.
⁃ پدرم هم دست منو گرفت و به فروشنده گفت ممنون و خداحافظی کرد.
⁃ همونطور که داشتیم از مغازه خارج میشدیم فروشنده گفت حالا حاج آقا اگر ببرین من میتونم تا ۱۵ حساب کنم.
شوک دوم همونجا بهم وارد شد. جان؟! از ۴۰ تا ۱۵
⁃ بابا گفت اگر ۱۰ حساب کنی میبریم.
⁃ فروشنده گفت نمیصرفه.
⁃ و ما مغازه رو ترک کردیم
اون شرمندگی اون لحظه هنوزم توی وجودمه. نمیدونم چرا ولی حس بدی که همیشه باهام بوده. بعد از گذشت بیست و اندی سال، هنوزم که هنوزه خجالت میکشم چنین درخواستی رو انجام بدم. شاید تنها خجالت نیست، جسارتش رو هم ندارم. میترسم از نه شنیدن.
خوب که دقت میکنم میبینم خیلی فرصت ها رو از دست دادم، فقط به این خاطر که احتمال داره شکست بخورم، دنبالش نرفتم. و چقدر کارهای ناتمام دارم که دلیل شروع نشدنشون به خاطر ترس از نه شنیدن بوده.
چه قیمت گزافی پرداخته ام و همچنان دارم پرداخت می کنم.
آیا شما هم مثل من گرفتار این دردین؟
اگر رها شدین از این زنجیر و هراس، چقدر عالی میشه اگر راهکارتون رو با من هم به اشتراک بزارین؟