ویرگول
ورودثبت نام
Moodi
Moodi
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

شرایط خوب ساختنی است نه یافتنی

لازمه برای اینکه جهت‌گیری نوشته‌هام برای خودم روشن بشه و عملا بتونم یک مسیر روشن رو توی نوشتن طی کنم تا منتج به نتیجه مطلوب بشه باید فضاسازی از محیط و موضوعی که می‌خوام در موردش صحبت کنم، داشته باشم. شاید یکم پخش و پلا باشه مرقومه‌های اول، ولی خب حوصله کنید. ابتدای باز بهتر از پایان باز و بی جهته.

مقدمه

تازه که وارد شرکت شده بودم، خیلی برام شرایطش غریب بود. کلا که تغییر برام سخت بوده همیشه ولی خب چیزی که شرایط رو سخت‌تر می‌کرد، جو بدی بود که قبلا نسبت به پروژه این تیم توی شرکت وجود داشت و عملا همه به چشم یک تیم کند و کارنکن به همه اعضا نگاه می‌کردن.

بارها شده بود که ازم می‌پرسیدن: شما جدید اومدی تو کدوم تیم هستی؟ می‌گفتم: بله، توی تیم فلان؛ سریع با یک لحن تمسخر آمیزی می‌گفتن: عه؟! مگه اون پروژه هنوز شکست نخورده؟

انگار تمام منابع شرکت رو در اختیار تیم گذاشته بودن و توی یک مدت طولانی هیچ نتیجه‌ای نگرفته بودن. اصلا اولش که اومدم برام سوال بود که چرا تیم‌های دیگه مثلا ۷ یا ۸ نفرن حدودا ولی این تیم ۲۲ نفر هستن؟!

خلاصه فارق از اینکه این حرفا و رفتارها خیلی اذیت کننده بود، من یک دولوپر ساده بودم و اینا به من ربطی نداشت. من باید تسک‌هامو انجام می‌دادم و عملا توی حیطه مدیریت پروژه نه تخصصی داشتم نه شناختی و نه اصلا اجازه داشتم دخالت کنم. این شد که فکر کردم برم با مدیر مجموعه صحبت کنم تیمم رو عوض کنم و اگر قبول نکرد، از این شرکت برم. خلاصه که خیلی سخت بود

چیزی که قلقلکم می‌داد بمونم این بود که شرایط خوب رو باید ساخت و براش تلاش کرد. درست نیست که بریم توی شرایط خوب و حس کنیم کار بزرگی کردیم؛ باید جایی که مشکل داره رو درست کرد. شاید علت اصلی که جلوی خیلی تصمیماتم مثل مهاجرت به یک کشور خوب با شرایط کاری و مالی خوب، رو می‌گرفت این طرز فکرم بود.

خلاصه کم کم شروع کردم به کار و سعی کردم هرچی در توانم هست رو با بقیه اعضای تیم به اشتراک بذارم تا هرچی می‌شه هم سطح فنی و هم انسجام تیم رو بیشتر کنم. مدیرمون هم البته آدم خوبی بود و خیلی وقتا نمی‌شه گفت حمایت می‌کرد ولی خب سنگ‌اندازی هم نمی‌کرد. اوایل بعضی بچه‌های قدیمی‌تر یه مقاومت یا بعضا سنگ‌اندازی هایی می‌کردن ولی خب در کل چون نیت من خودنمایی نبود، قاطبه اعضا با من همراه بودن.

مؤخره

الان که دارم این نوشته رو به رشته تحریر در میارم، قریب به ۳ ساله که مدیر همون پروژه هستم و نه تنها پروژه با اون حجم بزرگ تقریبا تموم شده و نه تنهاتر که توی این سالیان چندتا پروژه کوچک دیگه هم تولید و تحویل شده، بلکه تیم ما هم از یک تیم کرخت و مصرف کننده منابع، به تیم برتر بین حدود ۲۲ تا تیم پروژه تبدیل شده. اونم به مدت دو سال پیاپی.

با این مقدمه و مؤخره که عرض کردم، می‌تونم بگم بزرگترین درسی که علیرغم تمامی مشکلات (که بعدا در سیاهه‌های بعدی خواهم گفت) توی این ۵ سال کار بدست آوردم اینه که باید خیلی کار کرد. خیلی زیاد ممارست داشت و به این راحتیا کوتاه نیومد.

کوتاه اومدن و عوض کردن زمین بازی راحت‌ترین کاری هست که میشه کرد. ولی باید موند و شخم زد و صبر داشت تا محصول به بار بشینه ظاهرش شعاره ولی واقعیته.

برنامه نویسیمدیریت پروژه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید