راستی، اسم من قرمز است.
من شما را قبلا ندیده ام؟! همان درخت بلوط نزدیک دبستان، همان درخت بزرگ؛ البته زیاد هم بزرگ نه ها! همان که توی تابستان سایه ی دلچسبی دارد و در پاییز خوش رنگ است، هان؟
خوشبختم به اطلاعتان برسانم که من یک بلوط قرمز شمالی هستم و اسمم کوئِرکوس روبرا ست. توی آمریکای شمالی، بلوط قرمز زیاد پیدا می شود. مثلا توی همین محله، یک عالمه بلوط مثل بافنده هایی که ماموریت داشته باشند، ریشه هایشان را به خاک بافته اند.
پوسته ی رگه دار و قرمز - خاکستری دارم، با برگ های چغر و تیزتیزی و ریشه های سرسخت و جست و جو گر؛ و اگر تعریف از خود نباشد، توی این خیابان، من بهترین رنگ پاییزی را دارم. صفتِ قرمز، به تنهایی برای توصیف رنگم کافی نیست. اگر ماه اکتبر به سراغم بیایید، به نظر می آید آتش گرفته ام. جای تعجب است که هر پاییز، آتش نشانی سعی نمی کند با آب پاش خاموشم کند!
شاید برایتان عجیب باشد اگر بدانید اسم همه ی بلوط های قرمز، قرمز است!
به همه ی افراهای قندی هم می گویند، قند. به همه ی سروهای کوهی هم می گویند، سروِ کوهی. همه ی کاکتوس های درختی هم کاکتوس هستند. توی دنیای درخت ها اوضاع این طوری است. ما برای اینکه بتوانیم همدیگر را تشخیص بدهیم، به اسم احتیاجی نداریم.
کلاس درسی را تصور کنید که اسم همه ی بچه های آن مِلوین باشد. حالا معلم بیچاره را تصور کنید که صبح به صبح بخواهد حضور و غیاب کند!
خوب هست که درخت ها مدرسه نمی روند.
البته این قانون اسم گذاری، استثناهایی هم دارد. یک جایی در لس آنجلس نخلی هست که اصرار دارد کارما صدایش بزنند؛ اما خب اخلاق مردم کالیفرنیا را که خودتان بهتر می شناسید.
*پایان*فصل*دوم*