این روزا من حالم خیلی خوبه، به قول مهران مدیری "خداروششششککررررر" :))))
چون فقط 3 ماه دیگه مونده تا نی نی صمیمی ترین دوستم به دنیا بیاد، یعنی روزی که بهم خبر بارداریش رو داد نمیدونم چرا تا نیم ساعت داشتم گریه میکردم، البته از هیجان و ذوق زیاد بود دیگه.
یه خوبی هم که داره شوهرش پزشکه و 4 روز در هفته شیفته و شبایی که نیست رو من پیش لیلا میمونم. اینقدر با نی نی ش حرف میزنم صدای منو بیشتر از لیلا فکر کنم شنیده... بدنیا بیاد فکر میکنه من مامانشم ;)
از همون هفته های اولش منو لیلا درگیر سایتای بارداری اینا شدیم، اصن فکر کنم علاقه من به موضوعای مامایی و زنان از همینجا شروع شد :))
یکی از سرگرمی های باحال من و لیلا این روزا شده خوندن مطالب بارداری هفته به هفته، که مادر و بچه چه تغییراتی تو هر هفته میکنن. البته ها این همه دارم تعریف میکنم بگم که واقعا سخته، مخصوصا ویارش به آدما.... مثلا یه وقتایی داره غذا میخوره بعد اگر کسی حرف بزنه حالش بهم میخوره :| وقتایی که داره غذا میخوره یا اصن هرچیزی حتی میوه، خونه باید در سکوت باشه... اما الان که داره به ماه های آخر نزدیک میشه خوب شده ولی خب بازم روی یه سری چیزا حساسه، کلا بد ویار بود.
دومین سرگرمیمون حساب کردن سن بارداری هستش. اصن یه مرضی گرفتم میدونم الان هفته و ماه چندمه ولی هر روز میرم حساب میکنم، دچار ذوق زدگی میشم. حساب کردنشم با این ابزارهایی که تو سایتا هست خیلی راحت شده واقعا... اولین روز آخرین قاعدگی رو وارد میکنی سن بارداریت رو میگه به همین راحتی... اصن بیاید امتحان کنید ببینم شما هم مثه من معتادش میشید :))) محاسبه سن بارداری
خلاصه که اگه بخوام از این دوران شیرینی که من بیشتر از مامان نی نی ازش لذت بردم، تعریف کنم تا فردا صبح باید حرف بزنم... الانم دارم لحظه شماری میکنم تا آبان ماه که خوشگل خالش بدنیا بیاد.
آقا راستی من امروز سن بارداری لیلا رو حساب نکردم برم که به کارم برسم D: