اکونومیست. نویسنده: پروفسور فرانسیس فوکویاما، رئیس گروه توسعه اقتصادی بینالمللی دانشگاه جانز هاپکینز
منبع:
https://www.economist.com/by-invitation/2021/08/18/francis-fukuyama-on-the-end-of-american-hegemony
این هفته تصاویر هولناک افغانهای مأیوس که سعی داشتند پس از سقوط دولت مورد حمایت ایالاتمتحده از کابل خارج شوند، بهموازات رویگردانی آمریکا از جهان، نقطه عطفی بزرگ در تاریخ جهان ایجاد کرد. حقیقت امر این است که پایان دوران آمریکا خیلی زودتر فرا رسیده بود .ریشههای دیرپای ضعف و افول آمریکا بیشتر داخلی هستند تا بینالمللی. این کشور سالها یک قدرت بزرگ باقی خواهد ماند، اما میزان تأثیرگذاری آن بستگی به توانایی آن در رفع مشکلات داخلی دارد و نه سیاست خارجی آن.
دوره اوج هژمونی آمریکا کمتر از ۲۰سال از سقوط دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ تا بحران مالی در سال ۲۰۰۷-۲۰۰۹ ادامه داشت. این کشور در آن زمان در بسیاری از حوزههای قدرت- نظامی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی - غالب بود. اوج کبر و غرور آمریکایی حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ بود، زمانی که امیدوار بود بتواند نهتنها افغانستان (با حمله دو سال قبل) و عراق، بلکه کل خاورمیانه را بازآفرینی کند. این کشور تأثیر قدرت نظامی برای ایجاد تغییرات اساسی سیاسی را بیشازحد ارزیابی کرد، حتی درحالیکه تأثیر مدل اقتصادی بازار آزاد خود بر منابع مالی جهانی را کمتر تخمین زده بود. میزان تکقطبی بودن در این دوره در تاریخ نسبتاً نادر بوده است و از آن زمان جهان در حال بازگشت به حالت عادی چندقطبی است و چین، روسیه، هند، اروپا و دیگر مراکز نسبت به آمریکا قدرت یافتهاند.
تأثیر نهایی افغانستان بر ژئوپولیتیک کلی احتمالا اندک خواهد بود. آمریکا با عقبنشینی از ویتنام در سال ۱۹۷۵ از شکست تحقیرآمیز جان سالم به در برد، اما بهسرعت تسلط خود را در عرض بیش از یک دهه بازسازی کرد و امروز با ویتنام همکاری میکند تا توسعهطلبی چین را مهار کند. آمریکا هنوز دارای مزایای اقتصادی و فرهنگی بسیاری است که تعداد کمی از کشورهای دیگر میتوانند با آن برابری کنند. چالش بسیار بزرگتر برای جایگاه جهانی آمریکا، داخلی است. جامعه آمریکا عمیقاً دوقطبی است و تقریباً نمیتوان در مورد هیچچیزی اجماع یافت. این دوقطبی شدن بر سر موضوعات رایج سیاسی مانند مالیات و سقطجنین آغاز شده، اما از آن به بعد به نزاع تلخی بر سر هویت فرهنگی تبدیل گردیده است. تقاضای به رسمیت شناختن گروههایی که احساس میکنند توسط نخبگان به حاشیه رفتهاند چیزی بود که من ۳۰ سال پیش آن را پاشنه آشیل دموکراسی مدرن میدانستم. بهطور معمول، یک تهدید بزرگ خارجی مانند همهگیری جهانی باید فرصتی باشد تا شهروندان حول یک واکنش مشترک گرد هم آیند؛ اما بحران کووید۱۹ بیشتر به تشدید شکاف آمریکا دامن زد، زیرا فاصلهگذاری اجتماعی، استفاده از ماسک و در حال حاضر واکسیناسیون نه به عنوان اقدامات بهداشت عمومی بلکه به عنوان نشانگرهای سیاسی تلقی میشوند. این تضادهای نزاع آمیز در همه جنبههای زندگی گسترش یافته است، از ورزش گرفته تا مارکهای محصولات مصرفی که آمریکاییهای قرمز و آبی خریداری میکنند.
هویت مدنی که به آمریکا به عنوان یک دموکراسی چند نژادی در دوران پس از حقوق مدنی افتخار میکرد. در سال ۱۶۱۹ با روایتهای متخاصم جایگزین شد و در سال ۱۷۷۶ وقتی بود که این کشور یا حامی بردهداری است یا مبارز راه آزادی. این درگیری به واقعیتهای جداگانهای میرسد که هر طرف معتقد است درستی طرف خود را بهوضوح میبیند، واقعیتهایی که در آنها انتخابات نوامبر ۲۰۲۰یا یکی از عادلانهترینها در تاریخ آمریکا بوده یا در غیر این صورت، یک تقلب گسترده منجر به ریاست جمهوری نامشروع شده است. در طول جنگ سرد و در اوایل دهه ۲۰۰۰، اجماع قوی نخبگان در آمریکا به نفع حفظ موقعیت رهبری در سیاست جهانی وجود داشت. جنگهای سنگین و بهظاهر بیپایان در افغانستان و عراق بسیاری از آمریکاییها را نهتنها در مناطق دشوار مانند خاورمیانه، بلکه بهطور بینالمللی درگیر کرد. قطببندی مستقیما بر سیاست خارجی تأثیر گذاشته است. در دوران ریاست اوباما، جمهوریخواهان موضع سختی داشتند و دموکراتها را به دلیل «بازنشانی» قدرت روسیه و ادعای سادهلوحانه در مورد رئیسجمهور پوتین مورد انتقاد قرار دادند. بزرگترین شکست سیاسی دولت جو بایدن در هفت ماه ریاست جمهوری، عدم برنامهریزی مناسب برای فروپاشی سریع افغانستان بوده است. هرچند که ظاهراً ناخوشایند بود، اما این وضعیت، حکمت تصمیم اساسی برای خروج از افغانستان را تبیین نمیکند که ممکن است در نهایت تصمیم درستی بوده باشد.
بایدن گفت که خروج از آن کشور، برای تمرکز بر رویارویی با چالشهای بزرگ چون روسیه و چین ضروری است. امیدوارم او در این مورد جدی بوده باشد. باراک اوباما هرگز در محور آسیا موفق نبود زیرا آمریکا همچنان بر جنگهای ضد شورشیها در خاورمیانه تمرکز داشت. دولت کنونی باید منابع و توجه سیاستگذاران را از جاهای دیگر جابجا کند و با متحدان خود همراه شود تا از سبقت رقبای ژئوپولیتیک جلوگیری کند.
ایالاتمتحده به احتمال زیاد وضعیت هژمونیک قبلی خود را بازیابی نمیکند و همچنین نباید آرزوی آن را نیز داشته باشد. آنچه مایه امیدواری این که با کشورهای همفکر، نظم جهانی دوستدار ارزشهای دموکراتیک را حفظ کند. اینکه آیا میتواند این کار را انجام دهد نه به اقدامات کوتاه مدت در کابل بلکه به بازیابی حس هویت و هدف ملی در خانه بستگی دارد.