مرتضی کلهر
مرتضی کلهر
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

آخرین باری که فلافل خوردم ...

امیر در آستانه چهل سالگی است . همسر او نازنین باردار است و پسرش کاوه شش سال دارد . امیر شش ماه بیکاری را تحمل کرده است و حال روحی خوبی ندارد تا اینکه تصمیم می گیرد یک شب به زندگی خودش و خانواده پایان بدهد . او مقداری سم تهیه کرده و دور از چشم نازنین در غذا می ریزد . نازنین فلافل درست کرده و حالا به سم خطرناکی آغشته اند . خانواده امیر آماده خوردن شام می شوند که ناغافل از شهرستان مهمان هایی سر می رسند . از قضا یکی از خویشان امیر و نازنین فرداشب مراسم عروسی دارند و همگی فامیل دعوت شده اند و حالا تعدادی از نزدیکان خانه ی این دو را برای سکونت انتخاب کرده اند . امیر می داند هیچ پولی در خانه ندارد و تنها وسیله ی پذیرایی هم فلافل های سمی است که نازنین از ناسالم بودن آن بی خبر است . مهمان ها که شام نخورده اند منتظر هستند از آنها پذیرایی شود. امیر با هر سختی نازنین را راضی می کند امشب بی خیال چند عدد فلافل شود و مهمان ها را به یک رستوران ببرند . همگی سوار بر ماشین ها می شوند اما واقعیت این است که امیر پولی ته جیبش نیست و در این مدت به همه دوستانش رو انداخته است پس ساعت ها به بهانه های مختلف مهمان ها را در خیابان های تهران می گرداند .نازنین هم فلافل های سمی را در یک ظرف گرم کن همراه آورده تا دست پخت خودش را به وقتش به مهمان ها تعارف کند . بالاخره امیر دور از چشم نزدیکان یک عابر را زیر می کند و تمام دار و ندارش را به سرقت می برد . آن شب او با کمک پول مسروقه در یک رستوران لوکس به همه شام می دهد . در انتهای غذا نازنین فلافل های سمی را بین همه تعارف می کند و امیر نمی تواند جلوی او را بگیرد . همه از فلافل ها می خورند جز خانواده خود امیر چون به آنها نمی رسد .امیر به سر نازنین می کوبد تا بیهوش شود سپس دست پسرش را می گیرد و فرار می کند . لحظاتی بعد یک میز وسط رستورانی لوکس با تعدادی جنازه توجه همه را جلب می کند .


لینک اینستاگرام

ایده پردازیایده فیلمایده فیلمنامهفلافل سمیایده پرداز
دفترچه ی ایده ها و یادداشت های من | https://zil.ink/morito
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید