مرتضی کلهر
مرتضی کلهر
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

تصویر قرمز


رنگ در سلول جریان یافت و مولود خواستنی تر از همیشه ی خودش بارور شد. او مشتاق می خواست بداند که چه چیز در نور ِ هستی خواهد دید که وجودش را برای او رخدادنی کرده است...



یک سرخی در سیب سرخ بود که اندیشه را در فکر سفید کاغذ فرو برد و کلمات زیر و رو ماندند. ایشان نمی دانست رنگ را دروغ یا راست و حقیقی بپندارد...


دانه های انار جستان و خیزان به دور و نزدیک اشاره می رفتند و دل هم رنگ جماعت اناری ها می شد هر
چند نه نظمی در اختیار بود و نه بندی برای قرار..


کاشت و داشت و برداشت را همگی بر هم زنند و یک فصل قرمز حاصل کردند. دربست و دربسته های زیادی را پاره پاره کردند تا اینکه یک بذر امیدواری مشکی کوچک حاصل کنند...


شب های زیادی آمد و رفت ،سال های زیادی دیگری هم می آیند و اما دیگر برای او رفتنی نمی شوند او هنوز هدیه کادوپیچ اش را در دست دارد و سرگردان و وامانده مانده است .دیگر حتی هدیه هم گرمای قدیم را ندارد چه برسد به قلب او اما او هنوز به سمت ناکجایی برای ارسال هدیه اش گام برمی دارد...


گلی در میدان شمع و شهر بپا شد و اتفاق افتاد ماجرای راست گویی و شفاف شدن همه آنچه در گذشت و گذشته های یک بودن رخ داده بود پس گل خود تاب نداشت و نیاورد و در اوج میدان پژمرده شد.....

رنگقرمزسرخعکس نوشتهعکس
دفترچه ی ایده ها و یادداشت های من | https://zil.ink/morito
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید