دزد میانسالی (مرد)از خودش خسته و از رفتارش پشیمان است . او عادت اش را نمی تواند ترک کند به همین دلیل برای کمک گرفتن به روان شناس مراجعه می کند . در ملاقات با مشاور معلوم می شود خود روان شناس هم در سالهای دور طعمه مرد شده است . مشاور عصبانی از مرد سراغ اموالش خصوصا یک شی یادگاری اجدادی را می گیرد . دزد سردرگم است چرا که نمی داند سرنوشت شی مسروقه پس از گذشت سالها چیست . مشاور او را تهدید می کند که اگر یادگاری اجدادی اش را پس ندهد او را تحویل پلیس می دهد . دزد باید گذشته را به یاد بیاورد . روان شناس و دزد همراه هم می شوند برای یافتن مسروقه . در این راه از دوست صمیمی روان شناسی که استاد هیبنوتیزم است کمک می گیرند . اما هر بار نتیجه ای اشتباه بار می آید و خرابکاری هایی ایجاد می شود . اشیا مردم جا به جا می شود و افراد بی دلیل بدون آنکه بدانند دست به دزدی و سرقت از همدیگر می زنند و......