مرتضی کلهر
مرتضی کلهر
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

سفید ( ایده ی فیلمنامه )

پس از آگهی استخدام مزون لباس عروس جهت خدمه خانم ، نگین 19 ساله ، دختر شهرستانی که برای کار به تهران آمده و شهربانو 55 ساله که از دست شوهر معتاد و بیمارش متواری شده برای مدت یک هفته به صورت آزمایشی انتخاب می شوند تا هر کدام عملکرد بهتری داشتند استخدام شوند (چون از بین متقاضیان این دو جایی برای ماندن نداشتند صاحب مزون فریده قبول می کند هر دو با هم برای یک هفته کار کنند ). یک روز صبح در اواسط هفته یکی از خیاط ها متوجه گم شدن یک لباس عروس می شود و ماجرا را به فریده می رساند و او هم تقصیر را بر گردن نگین و شهربانو می گذارد . او به آنها فرصت می دهد یا لباس را پیدا کنند یا پولش را بپردازند . زن ها هیچ کدام آه در بساط ندارند پس سعی می کنند با هر راهی که در توان دارند لباس گمشده را بیابند . به هر راه و روشی که ذهنشان می رسد سری می زنند .در بین مشتری های مزون جستجو می کنند. از افرادی که به ساختمان رفت و آمد داشته اند سراغ می گیرند . تالار های عروسی نزدیک را چک می کنند . فالوورهای پیچ اینستاگرام مزون فریده و مزون های دیگر را دنبال می کنند و در بین عکس های شخصی افراد در اینستاگرام به دنبال لباس عروس گمشده می گردند و......

تا اینکه بالاخره لباس عروس در خراب آباد های حاشیه تهران در تن یک زن میانسال پیدا می شود . زن در سن 60 سالگی با جوانی قرار است ازدواج کند . او از جوان قول یک لباس عروس گرفته و پسر هم زیر قول نزده و لباس را از مزون فریده دزدیده است .

نگین و مریم وقتی شرایط را می بینند صبر می کنند مراسم عروسی حاشیه نشین ها تمام شود و بعد لباس عروس را از تن زن با احتیاط در می آورند و شبانه سر جایش در مزون قرار می دهند.

فردا صبح هر دو از کار بدون دریافت هیچ حقوقی اخراج می شوند .

لینک اینستاگرام

فیلم سینماییفیلمنامه نویسیمزون لباس عروس
دفترچه ی ایده ها و یادداشت های من | https://zil.ink/morito
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید