بسم الله الرحمن الرحیم
سلام. این لیست ایدههای من برای جشنوارهی ایدهپردازی طنزینو شبکه نسیم در دی ماه ۱۴۰۱ است.
برنامه گفتگومحوری که نخبه های هر رشته ( فرهنگی هنری ورزشی سیاسی علمی و....) در مقابل معلم کلاس اول خود قرار می گیرند و درواقع مجری برنامه همان معلم خواهد بود. در این برنامه به نخبه و مهمان یک کوله پشتی داده می شود.که آن کوله را از لوازم مورد علاقه خودش پر کند و به برنامه تلویزیونی بیاورد.در یک بخش از برنامه مهمان قبول می کند یک وظیفه بزرگ در حد تخصص خودش را بر عهده بگیرد و این تخصص در رابطه با مشکلات جاری کشور باشد و موظف شود در پیچ شخصی یا کانال های ارتباطی خودش هر ماه گزارش کاری به مردم کشور بدهد. در بخشی دیگر از مهمان با غذایی که مورد علاقه اوست پذیرایی می شود. مهمان نخبه به همراه هفت نفر و سه بازمانده به مهمانی تلویزیونی می آید. هفت نفر از دوست داشتنی ترین ها و تاثیر گذارترین های او و سه نفر که زندگی او را ترک کرده اند حالا یا به دیار باقی شتافته اند یا به کشوری دیگر مهاجر شده اند.( عکس آنها را می آورد ) در بخشی نخبه می تواند چند تشکر و چند اعتراض کتبی بنویسد و آن را بخواند و بعد موشک بسازد و در تنگ بزرگ پیام ها بیاندازد......
دو گروه در قطار مسابقه آشپزی برگزار می کنند . محل برگزاری مسابقه واگن غذاخوری است. اما در ابتدا هر گروه باید مواد لازم و دستور پخت خودش را از میان واگن های و کوپه های داخل قطار پیدا کند . در این میان سدهایی بین راهشان است آنها باید مشکلاتی را حل کنند . گاهی به سوالات افراد داخل گوپه پاسخ بدهند یا نیازهای آنها را تامین کنند یا..... تا اینکه بالاخره دستور پخت و رسپی و مواد لازم به واگن آخر یعنی واگن غذاخوری برسد بعد در نهایت بین دو گروه امتیاز بندی می شود البته این هم مهم است که چه کسی زودتر غذا را تمام می کند ....
مسابقه مشاعره بازیگران و هنرمندان و ورزشکاران و..... در یک لوکیشن به شکل کافی شاپ ... با تمرین و هماهنگی و آموزش از قبل ...
کنسرتهایی بر روی سن های مخصوص با اجرای عروسک های مخصوص با لباس های سنتی اقوام مختلف که در هر کلیپ و قطعه عروسک و موسیقی و آوازش به یک خطه و شهر و دیار مربوط شود.
یک مسابقه تعاملی . با یک اپ موبایلی . فیلم از تلویزیون شروع می شه و هم زمان سوالات تستی هم از محتوای فیلم شروع می شه و تا آخر فیلم همین طور سوالات جلو می ره تا در نهایت کسانی که باقی بماند و حذف نشوند به صورت قرعه جایزه می برند .( سوالات تستی در مورد محتوا داستان و درست با آن جلو می رود )
. یک برنامه فوتبالی با محوریت زنان و گزارشگری زنان داوطلب بر روی بازی های فوتبال (برش های کوتاه)
برنامه ای چالشی و مفرح با نامی مثل " هفت خوان " . در هر قسمت یک چهره مشهور از دنیای سینما . خوانندگی . ورزش . سیاست . اینستاگرام . فرهنگ و.... باید ۷ موقعیت شغلی را در همان محل خودش تجربه کند آن هم جلوی دوربین و برای خودش امتیاز جمع کند . مثلا آشپزی در فست فود . نجاری . تعویض روغنی . رفتگری . لوله کشی ساختمان . بنایی و فوتبال و .......
سه عروسک " ماسک " + " اسپری ضد عفونی " + " ویروس کرونا " در برنامه کودک . با این قصه که ماسک و اسپری مدام در حال پیدا کردن ویروس کرونا هستند و ویروس هم مدام در حال فرار کردن و پنهان شدن است.
یک برنامه ترکیبی برای شوخی و آگاهی بخشی از تاریخ ایران و جهان . با بخش های استند آپ تاریخ . بخش شخصیت های عروسکی مطرح تاریخی . بخش اخبار و اسناد طنز تحریف شده . بخش استدیو خبری تاریخ . بخش کاریکاتور های تاریخ و.....
در یک برنامه هر بار چهار نوجوان به همراه یک مجری جوان میزبان یک چهره موفق می شوند . او می آید تا از رموز موفقیت های خودش بگوید . سپس از هرچهار نوجوان که مستندی بسیار کوتاه از مهمان ساخته اند ۴ فیلم پخش می شود . و در نهایت مهمان قصه ای از زندگی خودش را بازگو می کند و نقاشی بر روی تخته ای بزرگ مراحل زندگی مهمان را نقاشی می کند .
یک برنامه گفتگو محور مفرح و سیاسی که مجری اش یک شاه بی نام و نشان است . مهمان هم از نمایندگان مجلس و مدیران دولتی و متولیان امور می شوند . مجری با همان هیبت و ظاهر پادشاهی در صندلی اجرا می نشیند و ادبیات اجرایی اش هم خاص خود خودش است .در میان اجرا و گفتگوی داغ مهمان و مجری هم سر و کله ی وزیر و بقیه ی درباری ها و .... پیدا می شود .شاه از گذشته برگشته و می خواهد با خودش یک مدیر خوب را انتخاب کند و به گذشته ببرد تا وضعیت امورات را به دست بگیرد ...
برنامه ای گفتگومحور در قالبی از مسابقه بین دو گروه . دو چهره از مردان سیاست یا ورزش یا هنر به استدیو برنامه دعوت می شوند تا توسط همسر و فرزندان خودشان مورد مصاحبه و گفتگو قرار بگیرند . مخاطب تلویزیون دو گروه را می بیند و به بهترین اجرا نمره می دهد . هم چنین در بخشی دو چهره یک غذا را در پشت صحنه درست می کنند و هر دو گروه از غذاها می خوردند و به آنها بدون اینکه بدانند آشپز آن کیست امتیاز می دهند .در نهایت با جمع بندی امتیاز آَشپزی و نمره مخاطبان به بخش گفتگو برنده معلوم می شود .
پخش سریال های تکرای تلویزیون می تواند با کمی تغییر و خلاقیت همراه باشد . برای مثال تصویر رنگی و اچ دی سریال را به تصویر سیاه و سفید تبدیل کنند و یکبار با این کیفیت پخش کنند . خصوصا اگر داستان مربوط به گذشته باشد . استفاده از انواع افکت های تصویری بر روی تصویر سریال ها می تواند برای دوباره دیده شدن جالب باشد البته اگر مخاطب پس نزند و توجیه اقتصادی هم داشته باشد .
یه برنامه اقای اقبال واحدی در دهه ی هشتاد می ساخت به نام ساده زیبا ایرانی که جمعه ها ظهر پخش می شد . یک گروه طراحی دکوراسیون داخلی بودن که با ساده ترین متریال ها و کمترین هزینه یک اتاق یا خانه رو به کلی تغییر و از نو طراحی می کردن.
بازسازی امروزی مسابقه ببین و بگو . در قالب دیدن قطعات کوتاهی از فیلم ها . سریال ها . اخبارها و..... . شرکت کننده باید تو هر دفعه بگویید در ویدیو پخش شده چه چیز هایی دید ؟ چه اشیایی ؟ چه اشخاصی ؟ چه کلماتی توسط اشخاص در ویدیو گفته شده ؟ در چه مکان ها و لوکیشن هایی اشخاص حضور داشتن ؟ و.......
که این مسابقه می تونه و بهتره تلفنی هم باشه .
یا اینکه بدین صورت که شرکت کننده سوار ماشین می شود و یک مسیر را با ون مخصوص مسابقه طی می کند و در نهایت باید به سوالات ببین و بگویی که از محتوای آنچه در سطح شهر دیده است ؛ هست پاسخ دهد
یک مسابقه ی خوانندگی تعاملی . میشه یک مسابقه ای ترتیب داد برای جوانان در خوانندگی .بدین صورت که هر جوان متقاضی باید یک قطعه ۹۰ ثانیه ای با ترانه ای با محتوایی چون : ترافیک . فرزنداوری . سیگارکشیدن. سرطان . امید . درختکاری . تولید زباله و..... تولید کند و به ادرس برنامه ارسال نماید . هر قسمت مسابقه با یک موضوع تولید می شود و در هر قسمت پنچ اثر برتر انتخاب می شود و روی سکوی مسابقه ی اجرا می شود . برنامه تولیدی است اما با کمک اپلیکیشن ها مردم وارد تعامل می شوند و مردم با همان سلیقه و دانش خودشون شرکت کننده ها را امتیاز می دهند (هم زمان با پخش در لحظه ). هر شرکت کننده توسط مردم در سه بخش ترانه . خوانندگی و ملودی داوری می شود . در واقع مردم می گویند هر شرکت کننده را در این سه بخش چقدر دوست داشتند.
در یک طبقه از یک آپارتمان با واحد های بزرگ در بالای شهر تهران درست در همسایگی هم دو خانواده زندگی می کنند که پدران هر کدام از این دو خانواده در مدیریت کلان کشور سابقه فعالیت داشته و دارند . حالا حدود یکسال تا انتخابات ریاست جمهوری آینده باقی مانده است و اتفاقا هر دو این پدران قصد دارند خود را برای نامزدی در انتخابات شورای شهر آماده کنند . در این میان در هر دو خانواده فرزندانی حضور دارند که همگی زیر رنج بیست سال هستند . این موقعیت داستانی می تونه گره های دراماتیک جذاب و البته مفرح و طنازی رو در داستان های اپیزودیک ایجاد کنه که البته هم فاله وهم تماشا و به این بهانه نوجوان و کودک با مسایل جدی و نقایص جدی مدیریت کلان کشور با زبان طنز و از نگاه شخصیت های کودک داستان آشنا شوند .
پیر مرد و پیر زنی در وسط تهران یک خانه ی بزرگ و مخروبه دارند . بعد از مدتی درست وقتی پیر مرد می فهمد ماه های آخر عمرش است به صورت اتفاقی متوجه می شود درست در وسط باغ خانه ی بزرگ خود یک چاه نفت وجود داشته است .( ماجرای خیالی) . پیر مرد که از دست بچه ها ، نوه ها و نتیجه هایش نا امید و حسابی دلخور است نمی خواهد این سرمایه بزرگ را به آنها ارث بدهد . پیر مرد و پیر زن سعی می کنند ماجرای چاه نفت رو از بیشتر افراد مخفی نگه دارند اما بالاخره پیر مرد در آستانه مرگ است پس تصمیم می گیرد قبل از موعد جان دادن یکی از اعضای خانواده اش ( بچه ها . نوه ها و نتیجه ها ) را که بهتر از دیگران است انتخاب کند و قبل از مرگ سند زمین خونه باغ را به نام او بزند .
داستان اصلی این مجموعه می تواند در تشخیص و پیدا کردن چنین فرد از خانواده ی پیرمرد باشد که به این بهانه پیرمرد و پیرزن وارد زندگی های مدرن بچه ها و ... هایشان می شوند و.....
یک خانواده ی ۶ نفره در آخرین سال قرن شمسی خورشیدی همگی در وضعیت بیکاری اجباری و اختیاری قرار دارند . مادر خانواده سالها پیش پس از ده سال کار در ادارات دولتی و خصوصی تصمیم می گیرد دیگر کار نکند . پدر بازنشسته ی وزارت نفت است . دو دختر خانواده یکی بیکار و بی عار در کافه ها ی شهر با دوستانش می گردد و دیگری برای دکترا خودش را آماده می کند . یکی از پسر ها شش ماه آینده عازم سربازی است و پسر دیگر تعدیل نیرو شده و به دنبال کار مناسبی می گردد . خانواده ی شش نفره تصمیم می گیرند در شبکه های اجتماعی یک کسب و کار برای خودشان درست کنند . پدر خانواده به روستای محل تولدش می رود و قرار می شود یک سری محصولات کشاورزی ، تعدادی دست پخت محلی از قبیل ترشی و مربا و نان و شیرینی سنتی و صنایع دستی زنان روستا را در صفحه ی کسب و کارشان به فروش بگذارند . اما شروع به کار این صفحه مشکلات را می تواند برای این خانواده به وجود بیاورد که هر قسمت داستان درگیر آن بشوند . از مشاجرات فامیلی تا شکایت خریداران . از رقابت صفحات مشابه تا مسایل اخلاقی و امنیتی به وجود آمده در صفحه شان توسط کاربران و.... . در آخرین داستان ، خانواده به این نتیجه می رسند پس از ۵۰ سال به روستای محل تولد پدر و مادر خانواده برگردند و روی یک تکه زمین استیجاری شروع به کشت سیب زمینی کنند.....
یک خانواده شلوغی شامل پدر بزرگ و مادربزرگ پدر و مادر بچه هاو نوه ها مجوز تاسیس و راه اندازی یک رادیوی اینترنتی را از ساترا می گیرد. این مجوز را یکی از بچه ها گرفته که این تصمیم و کسب و کاری است که می خواهد در خانه راه بیاندازد و به نوعی همه خانه و خانواده را درگیر می کند.سپس همه اعضای خانواده مسئول تهیه تولید محتوا برای شبانه روز رادیو می شوند و.....
در یک سازمان فرهنگی نیمه دولتی مشکلی نسبتا امنیتی – اخلاقی بوجود می آید .( آرشیو و تصاویر جشن تولد های ارگانی مدیران قبلی لو می رود ، ویدیو هایی که از شیرین کاری های قابل پخش و بحث مدیران بلند پایه قدیمی سازمان پرده بر می دارد ) در این سازمان فرهنگی ۱۱ مدیر جوان مشغول به کار هستند . همگی ظاهر الصلاح و در ظاهر موجه اند . تیمی مسئول بررسی ماجرا می شود . در تمام سیر داستان که می تواند در چند قسمت سریالی باشد مخاطب سر درگم می ماند که بالاخره کدام یک از این ۱۱ مدیر مقصر و خائن به قواعد سازمانی است . در نهایت در آخر و فینال داستان مشخص می شود همه ۱۱ مدیر فرهنگی خواسته یا ناخواسته در لو رفتن اطلاعات سازمان مقصرند.
تمام ساکنان آپارتمان 5 طبقه نیمه فرسوده ای در مرکز شهر تهران نویسندگان رمان های عاشقانه و بازاری اند. این پنج خانواده با هم تفاوت های اساسی دارند اما همگی دست به قلم هستند . در یک شب سرد تابستانی پس از اینکه بین دو نفر از ساکنان ( دختر جوان نویسنده و پیرمرد نویسنده ) مشاجره و درگیری پیش می آید و درست وقتی که هر دو نویسنده برای نوشتن به پشت میز شان می روند در بین نگارش خوابشان می برد . در نیمه ها شب تمام اهالی آپارتمان با شنیدن سر و صدا بیدار می شوند . چهار نفر شامل یک زن و مرد از قرن ۱۲ شمسی با زن و مردی از قرن ۱۴ شمسی درگیر شده اند و........
زلزله ی تهران . مجموعه ای اپیزودیک در مورد زلزله . در هر قسمت شخصیت های متفاوتی در قالب یک یا چند خانواده حضور داشته باشند . در تمام قسمت ها ساعت ۲۱ روز ۲۹ اسفند ( یا بدون تاریخ ) زلزله ای در تهران حس می شود . و با وقوع این حادثه در هر قسمت شخصیت ها با وجود واکنش های مختلف شان داستان هایی را ایجاد می کنند . این مجموعه می تونه با فضایی شاد و مفرح همراه باشه که در عین حال خطر زلزله را گوشزد کند و آموزش های لازم را به مخاطب تلویزیون برساند .
دختر نوجوانی نبوغ ویژه ای در علوم کامپیوتری دارد . او تصمیم می گیرد تلاش کند تا شاید موفق شود مفسد اقتصادی معروفی را که به کشوری در درو دست ها فرار کرده است تبدیل به صفر و یک کند و از طریق شبکه ی جهانی اینترنت به داخل خاک ایران بیاورد ...
دختر دوم دبیرستانی بعد از بیدار شدن از خواب در یک روز سرد زمستانی متوجه می شود در بیان و حرف زدنش تغییر خاصی حس می کند . او نمی تواند از لغات غیر فارسی استفاده کند . ابتدا تلاش می کند جلوی تغییر ناخواسته اش را بگیرد قبل از آبروریزی شدن اما می بیند هیچ کنترلی در این مسئله ندارد . دختر تمام کلمات انگلیسی و فرانسه را بدون اراده از کلامش حذف می کند و برگردان ها را می گوید ( همچنین برای لغات بسیار عربی ، که البته نمی شود ) . داستان می تواند کم کم پیجیده شود و مشکلی بزرگ را در رابطه با دختر و مدیریت شهری ( در طول یک شبانه روز ) رقم بزند.
پدر و مادری جوان ، کودک نوپای خود را در شهر گم می کنند و ناامید به خانه می آیند . این دو در ذهن خود در حالی که دیگر به پیدا شدن کودک امیدی ندارند بزرگ شدن کودک رو تصور می کنند . تا اینکه در خانه زده می شود و مرد جوانی وارد خانه می شود مرد جوان همان کودک آنهاست که بوسیله ی تصورات آنها بزرگ شده است . باید پدر و مادر قصه راهی بیابند تا اینکه فرزند خود را دوباره به سن کودکی برگردانند اما آنها باید راهی که در تصورات خودشان آمده اند را معکوس بیابند عقب.
با کمی گسترش :
صدرا و مریم پس از سه سال صاحب نوزادی به نام سینا می شوند . یک شب بارانی آن دو بر بالین سینا تا صبح بیدار می مانند و به حرف و بحث پیرامون زندگی آینده شان می پردازند . بدون توجه آنها در حالی که شب را به بد خوابی طی کرده اند با روشن شدن خودکار تلویزیون بیدار می شوند . باور کردنی نیست اما پسر ۲۵ ساله ای در جلوی تلویزیون نشسته خوابیده است . نه زوج پسر را می شناسند و نه پسر ( سینا ) آنها را . سینا را از خانه بیرون می کنند ، تا اینکه آن دو متوجه می شوند نوزادشان سر جایش نیست . به پسر مزاحم مشکوک می شوند و به دنبال او می روند . و کار به پلیس می کشد . نمی توانند اثبات کنند جرم پسر را و از طرفی پسر گنگ و گیج به دنبال خانه اش می گردد . او احتمال می دهد در جوانی آلزایمر گرفته باشد . همه چیز سردرگمانه است تا معلوم می شود متاسفانه فکر و خیال کار دستشان داده است آنها سینا ی چند روزه را در ذهنشان به پسری ۲۵ ساله تبدیل کرده اند . اکنون یا باید راهی برای حل مسئله و بازگشت به حالت عادی بکنند و یا با شرایط جدید کنار بیایند .هیچ کس باورش نمی شود ماجرا را ؛ ولی سه نفری باید مشکل را حل کنند . کم کم ماجرا را قبول می کنند اما چطور اتفاق غیر عادی را برای خانواده یشان و مردم و جامعه قابل هضم و باور کنند . در نهایت راهی برای اثبات حرفشان نمی یابند و سینا ی ۲۵ ساله باید به صورت پنهانی در خانه ی پدر و مادرش زندگی کند . اما قانون و آشنایان به دنبال بچه ی گمشده ی آنها هستند . آنها باید یک نوزاد دیگر را به جای سینای نوزادشان جا بزنند و بالاخره با یافتن یک بچه بی صاحب همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود . اینبار صدرا و مریم با صدای تلفن واقعا از خواب بیدار می شوند . ساعت ۱۲ ظهر است و سینا در گهواره اش در حال گریه است .
می گویند عکاسی در شهر وجود دارد که از هر دختر و پسری که در مراسم عقدشان عکس بگیرد آنها درگیر بحران های عاطفی و اختلافات بین هم نمی شوند . قطعا خیلی ها به دنبال عکاس می افتند . این در حالی است که چنین عکاسی وجود خارجی ندارد . یک زن ۴۵ ساله ی مجرد عکس های شب عقد زوج های جوان را جمع می کند و در یک صفحه ی اجتماعی به اشتراک می گذارد . او همراه هر تصویر متنی سرشار از عشق و آرزو برای آن دو می نویسد و دنبال کنندگان بسیار صفحه هم به طبعش هم می پسندند و هم یادداشت های پر مهر و عشق برای تصویر ها می نویسند.
پسر شش ساله برای مدت سه روز و سه شب به یک پرستار نیازمند است . والدینش از یک شرکت معتبر درخواست پرستار می کنند . پیر زنی ۷۶ ساله پرستاری پسر شش ساله را قبول می کند . پدر و مادر کودک به سفر کاری می روند و پسر برای سه روز و سه شب با پرستار باقی می ماند . همه چیز عادی است مگر اینکه پیر زن خاله ناتنی رئیس جمهور است و این مسایلی را به وجود می آورد .....
پدری به دختر 9 ساله اش قول می دهد دیگر هیچ وقت لب به سیگار نزند . اما پدر در خفا قول خود را می شکند . در ادامه دختر برای تعطیلات سه روزه با پدرش همراه می شود و شرایط برای پدر معتاد به سیگار سخت خواهد شد .....
مرد ۴۰ ساله خواب تلخی می بیند و یادش می افتند در کودکی بی اجازه ی فروشنده یک بستنی برداشته و خورده است. مرد متولد اصفهان و ساکن تهران است پس راهی اصفهان می شود تا دین خود را ادا کند .اما نه خبری از مغازه هست نه بستنی فروش . او فقط یادش می آید که مرد بستنی فروش با چه ادبیات و استفاده از کلماتی خاص و عاشقانه با همسرش از پشت تلفن حرف می زده است . او سعی می کند در حالی که چهره بستنی فروش را هم به یاد ندارد با کمک نشانه های ادبیاتی مرد بستنی فروش به دنبال او بگردد.
دو فرشته (با قالب دو پیرزن) برای 1 هفته مسئول ثبت اعمال یک انسان(پیرزن) می شوند.اما همان روز اول پیرزن را گم می کنند .آنها باید تا قبل از پایان یک هفته پیرزن را بیابند و بفهمند پیرزن چه کارهایی دور از چشم آنها کرده است و این درحالی است که او هم آلزایمر دارد . بالاخره و کمک خود پیر زن موفق به تهیه ی گزارش کامل می شوند .
دو کودک دستفروش خیابانی اتفاقی به یک ماشین لوکس بر می خورند و بدون اینکه رانندگی بلد باشند موفق به دزدیدن ماشین می شوند اما بعد از مدتی کش و قوس و درگیر شدن با ماجرا سعی می کنند صاحب ماشین را پیدا کنند . ماشین متعلق به یک سرمایه دار معروف است که به مرگ تهدید شده بوده است و ماشین را از ترس خطر بمب گذاری در خیابان رها کرده بوده است . دو کودک بعد از یافتن مرد سرمایه گذار معروف باید اثبات کنند ماشین امن است و مرد می تواند آن را با خیال راحت پس بگیرد .
یک دختر و پسری جوان با هم ازدواج می کنند که هر دو عادت به دله دزدی و سرقت های کوچه بازاری دارند . تا اینکه دختر آنها چهار ساله می شود . پرندک دختر آنها حاضر به دله دزدی نمی شود و این شروع بحران برای زن و مرد است تا حدی که می خواهند با کمک روان شناسان کودک ؛ پرندک را درمان کنند .
مردی اتفاقی با یک موج رادیو برمی خورد .او کم کم متوجه می شود آنچه در رادیو پخش می شود خلاف واقعیت جامعه است . اخبار و...... . مرد در جستجوی یافتن منبع رادیویی است که همه چیز را طوری غیرواقعی خوب نشان می دهد . در انتها مرد متوجه می شود رادیو در حقیقت ندای امید پسر نوجوانش نسبت به آینده ی جامعه اش است . تخیلاتی که برای پدر در غالب یک موج رادیویی قابل دریافت می شوند.
حمیدرضا پس از یکسال تلاش بی وقفه ؛ درست در شب کنکور سراسری به سراغ وسایل یادگاری مرحوم پدربزرگ اش می رود . حمید رضا کتاب مسخ کافکای پدربزرگ را بر می دارد و در تختخواب مشغول خواندن می شود . فردا صبح حمید رضا به یک پشه تبدیل شده است و این در حالی است که دو ساعت دیگر باید سر جلسه کنکور حاضر باشد.
ویروس جدیدی از طریق نصب یک نرم افزار خاص پخش شده است . این ویروس بین دنیای مجازی و واقعی است . هر کس با این نرم افزار محبوب کار کند دچار خواب آلودگی های طولانی مدت می شود. حالا یک شهر است و پخش شدن کم کم یک ویروس بین مردم .
آلودگی هوا به حد بی نهایت خطرناک رسیده است . هر شهروند تنها حق دارد یک ۲۴ ساعت در هفته را بیرون از خانه و محل سکونت طی کند . در این بین دو دوست قدیمی به دنبال هم می گردند و این درحالی است که نشانی از هم ندارند . فقط می دانند روز تردد شان در یک روز یکسان از هفته است
بازیگر مطرحی درگیر بی پولی شدید شده است . در صفحه ی شخصی اش پیامی دریافت می کند و به یک ملاقات دعوت می شود . بازیگر به محل قرار که یک خانه ی ویلایی بزرگ در غرب تهران است پا می گذارد . بزرگ خانه ، یک پیر زن فرتوت است که نوه ها و نتیجه هاش می خواهند او را به آرزویش برسانند . آنها به بازیگر پیشنهاد می دهند اگر برای مادر بزرگشان نقش اولی در یک فیلم پیدا کند او را تا آخرین روز عمرش از نظر مالی تامین خواهند کرد......
مدل اول : یسنا دختر شش ساله در آرزوی دیدن برف از نزدیک و بازی با آن است . اما هوای داغ و شرجی بوشهر این خواسته را محال می کند . او تصمیم می گیرد با رقیه ابرهای نزدیک خانه شان را بار ور کند . اما دست آخر از پشت بام می افتد و سرش می شکند . پدر رقیه که راننده تریلی است قول می دهد یک سفر یسنا و رقیه را به کوهای پر برف اردبیل در فصل زمستان ببرد .
مدل دوم : یسنا دختر ده سال ایست که در ٰ آٰرزوی دیدن برف است . او می داند در بوشهر برف نمی بارد و باید برای رسیدن به هدفش به منطقه ای سرد برود . یسنا تصمیم می گیرد پول در بیاورد و شرایط سفر خانواده اش را که مخالف سفر در شرایط فعلی هستند را فراهم کند . یسنا با خرید و فروش لواشک مقداری پول در می آورد اما کم است و هیچ کس کمکی به او نمی کند . او بلیط می خرد و یواشکی سوار اتوبوس می شود . در راه مردم متوجه او می شوند و می خواهند او را بر گردانند . اما بالاخره با رضایت خانواده اش قرار می شود در مسیر برف بازی کند و با راننده اتوبوس در اولین وقت برگردد .
دو ماه پیش حسن در تصادفی شدید پدر و مادرش را از دست می دهد . بعد از سپری روزهای عزاداری ، او در کنار مادربزرگش زندگی می کند . حسن فوتبالیست ماهری است و در هفته های آتی مسابقاتی دارد که انتخابی تیم فوتبال استانی است . او به شدت در ناامیدی و افسردگی از دست دادن خانواده اش افتاده است . خواهری و برادری ندارد . حتی اقوام همگی در شهرستان ساکن هستند . مادربزرگ حسن ، راحله ، تصمیم دارد به حسن روحیه بدهد و او را برای ساختن زندگی دوباره و از نو آماده کند .
مادر بزرگ پیگیر فعالیت های گذشته ی حسن می شود . سراغ باشگاه و دوستان صمیمی او می رود و سعی می کند راه بخروج حسن از ناامیدی را پیدا کند . اما نه دوستان فوتبالی او و نه مربیاتش موفق به تغییر حالات او نمی شوند.....
عمه بزرگه پدر خانواده پس از مدت ها از یک جای دور به تهران و به خانه آنها می آید . عمه به بچه های کوچک خانواده می گوید که در جوانی جادوگر بوده است و حتی مجموعه ی کتاب های هری پاتر را از خاطرات او برداشت کرده اند. هیچ کس حرف های او را باور نمی کند جز نیما کوچک ترین عضو خانواده .عمه به تهران برگشته که ماموریتی را به اتمام برساند و حالا می خواهد از تنها کسی که واقعا به او ایمان دارد یعنی نیما کوچولو کمک بگیرد. عمه بزرگه و نیما وارد ماموریت جادوگری در شهر می شوند و ...
ممنون از اینکه وقت گذاشتید مطالعه کردید.
راههای ارتباطی با من<br/>