امین هیچ علاقه ی به شاهنامه ندارد اما پدربزرگش برایش هر شب به زور موقع خواب شاهنامه می خواند . امین هم وسط کار خوابش می برد . او هر شب خواب های داستانی شاهنامه طور می بیند و وارد داستان های شاهنامه می شود و همه جا در داستان ها خراب کاری و گندکاری می کند مثلا در داستان رستم و سهراب ؛ رستم کشته می شود و در داستان دیگر سیاوش نمی میرد . همین می شود که پس از چند روز همه خبر گزاری ها خبر از دزدیده شدن مجسمه فردوسی می دهند . اما واقعیت این است که فردوسی زنده شده است تا امین را پیدا کند و پدری ازش در بیاورد .امین که متوجه خرابکاری هایش می شود و از فردوسی هم می ترسد ماجرا را به پدر بزرگش می گوید . آنها پیش یک طراح می روند که خیلی عجیب است . با کمک او یک ماکت کوچک شده از وقایع و داستان های شاهنامه درست می کنند . سپس طراح با کمک اشعه ی لیزی خاصی امین را کوچک می کند و در ماکت می اندازد و می گوید برود داخل ماکت و داستان ها و ماجرا ها را درست راستی کند.از طرفی فردوسی هم با ظاهر سنگی اش در شهر به دنبال امین نامی می گردد که داستان هایش را خراب کرده است . او سیمرغ را که یک بال سوخته برایش باقی مانده پیدا می کند و در تهران بزرگ در پرواز است تا شاید امین را پیدا کند و....