دو کودک دستفروش اتفاقی به یک ماشین لوکس که بدون سر نشین رها شده بر می خورند و بدون اینکه رانندگی بلد باشند موفق به دزدیدن ماشین می شوند اما بعد از مدتی کش و قوس و درگیر شدن با ماجرا سعی می کنند صاحب ماشین را پیدا کنند . ماشین متعلق به یک سرمایه دار معروف است که به مرگ تهدید شده و ماشین را از ترس خطر بمب گذاری در خیابان رها کرده است . دو کودک بعد از یافتن مرد باید اثبات کنند ماشین امن است و مرد می تواند آن را با خیال راحت پس بگیرد و از آن استفاده کند اما او حاضر نیست حرف کودکان را قبول کند . داستان از یک صبح تا عصر روایت می شود و درست زمانی را روایت می کند که مرد تاجر خیال می کند به ماشین اش یک بمب ساعتی خطر ناک وصل است در حالی که ماشین صحیح و سالم زیر پای دو کودک کار در خیابان های تهران در حال حرکت است .
