نقش فرشته ( ایده ی فیلمنامه )
بهاره دانشجوی اخراجی سال آخر رشته ی نقاشی در ابتلای به افسردگی تصمیم به خودکشی گرفته ، از یک ساختمان در محله ای خلوت بالا می رود و خودش را پرت می کند اما بخشی از لباس و گردنبدش به داربست های بسته شده به دیواره های ساختمان گیر می کند و مانع از برخورد او به زمین می شود. سقوط او را دچار شوک کرده و چند روز در بیمارستان بستری می شود. بهاره پس از حادثه و ترخیص از بیمارستان در سکوت فرو رفته و طبق گفته دکتر بخشی از مغزش آسیب می بیند، او در این مدت دست به کشیدن نقاشی شخصیت موجوداتی می کند که در واقع فرشتگان شبه انسان هستند.بهاره روز ها در سکوت و تنهایی خودش فرشتگان را یکی یکی بر بوم ها نقاشی می کند. در این مدت همه خانواده و دوستان او نگرانش هستند و در پی فهم راز معمای این فرشته ها . بالاخره وقتی همه تابلو ها کنار هم قرار می گیرد یک نفر خبر از راز نقاشی ها می دهد ،کارگر دار بست های ساختمانی همان که روز خودکشی بهاره را به بیمارستان رسانده بود . بهاره بدون اینکه بداند پازلی از تصویر پاک شده روی دیوار ساختمان ساخته بود. یک هفته قبل از خودکشی او تصویر فرشتگان را از دیوار ساختمان پاک می کنند تا اثر تازه ای کشیده شود. حالا نقاش دیوارنگاره مرده است و بهاره و خانواده اش تنها موفق به دیدار همسر او می شوند.حال بهاره با دیدار خاطرات به جا مانده از نقاش مرده کمی بهتر می شود.