نوشته ای بر فیلم مرد آزاد (free guy)
صحنه اول:
- هر روز صبح بیدار می شوی، یک نوع قهوه میخوری، سر کار می روی، به خانه بر میگردی، میخوابی، بیدار می شوی ...
- دو نوع انسان داریم. انسان هایی که عینک دودی دارند و اسلحه دارند و قدرت دارند و ....
- به هیچ چیزی شک نمیکنی و میپذیری باید هر روز همان کار را بکنی که برایت انتخاب شده
صحنه دوم:
- از خواب بیدار می شوی
- در ذهنت دو نوع قهوه وجود دارد
- از صاحب کافه میخواهی کاپوچینو بدهد
- او می پرسد کاپوچینو چیست ....... و تو منصرف می شوی
صحنه سوم:
- برایت سوال می شود...
- یکی از افراد عینک دودی را میکشی و عینکش را بر چشم میزنی
- دنیا پر می شود از آیکون های بازی
صحنه چهارم:
- سازندگان بازی متوجه می شوند تو هوشمند شده
- سعی می کنند بازی را نابود کنند
- انسان هایی به تو کمک می کنند به خارج از مرزهای بازی بروی
- جایی که بهشت است و راحت زندگی میکنی
صحنه آخر:
- تو وارد بهشت می شوی و سایر سیاهی لشگرهای بازی را نیز با خودت به بهشت می بری
- تا ابد با خوبی و خوشی در آن زندگی می کنی...
صحنه پساآخر:
- بازی های بسیاری در دنیا ایجاد خواهد شد
- سیاهی لشگرهای زیادی در دنیا وجود خواهد داشت
- سیاهی لشگرها هم حق زندگی دارند...
- سیاهی لشگرها هم عاشق می شوند...
- سیاهی لشگرها هم با فکر خودشان انتخاب می کنند...
- پس چه فرقی با ما دارند؟
- ما سیاهی لشگر نیستیم؟
- چه کنیم که سیاهی لشگر نباشیم؟
سوال: چه کنیم مرد آزادی باشیم؟
جواب: احتمالا! باید سوال کنیم.