مرتضی رویتوند
مرتضی رویتوند
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

اولا... دوما... سوما...

آقا هاشم یک شهروند معمولی بود، از همین‌هایی که صبح تا شب در پی یک لقمه نان حلال می‌دوند. آقا هاشم یک دوست خارج‌نشین داشت به نام بهروز. آقا هاشم و بهروز از کودکی همسایه بودند و تقریبا همه دوران نوجوانی را با هم گذرانده بودند تا اینکه در انشای معروف «علم بهتر است یا ثروت؟» بهروز، ثروت را انتخاب کرد و هاشم، علم را. در نتیجه بهروز از کشور خارج شد و هاشم یک شهروند معمولی شد.

پس از چند سال فاصله بین این دو رفیق قدیمی، بهروز یک دعوتنامه برای هاشم فرستاد و هاشم در اولین فرصت تعطیلی و بین‌التعطیلی بلیطی تهیه کرد و به کشور محل زندگی بهروز رفت. ناگفته پیداست که هزینه بلیط را بهروز پرداخت.

هاشم به فرودگاه که رسید بهروز به استقبالش آمد. هیچ‌کس در فرودگاه ماسک نزده بود، چرا که در آن کشور همه واکسن زده بودند. پس از این همه سال، یک روبوسی ساده، حق مسلم هاشم و بهروز بود اما ماسک روی صورت هاشم مانع از این کار شد. بهروز، هاشم را به سوی مترو هدایت کرد. هاشم با تعجب گفت: «تو بعد از این همه سال یک خودرو ساده هم نداری؟! من حوصله شلوغی مترو را ندارم!» بهروز نگاهی شماتت‌بار به هاشم انداخت و پاسخش را داد: «اولا خودرو دارم، خوبش هم دارم. دوما ما برای حفاظت از محیط‌زیست از خودروی شخصی کمتر استفاده می‌کنیم. سوما اینجا مترو اصلا هم شلوغ نیست» بهروز برای چهارما و پنجما هم آمادگی داشت اما هاشم به قدر کافی شرمنده شد. در عرض چند دقیقه به آپارتمان بهروز رسیدند؛ بهروز سمت آسانسور رفت و هاشم هراسان به سمت راه‌پله دوید! بهروز که از رفتار هاشم تعجب کرده بود دلیل این رفتارش را پرسید و هاشم توضیح داد که می‌ترسد برق برود و در آسانسور بمانند. بهروز سرش را به علامت تاسف تکان داد و گفت: «اولا اینجا برق نمی‌ر‌ود. دوما برود هم مسئولان از چندین روز قبل اعلام می‌کنند.»

چند ساعتی را به خوردن شام و مرور خاطرات گذشته اختصاص دادند و بعد از آن تصمیم گرفتند تلویزیون نگاه کنند. هاشم چندان زبان انگلیسی‌اش خوب نبود و بهروز مجبور بود محتوای برنامه‌ها را برای او ترجمه کند. در مورد یک برنامه تلویزیونی بهروز گفت: «اینجا این مسئول به دلیل اینکه قطار چند دقیقه دیر کرده است آمده است تا از مردم عذرخواهی کند» هاشم با صدای بلند خندید و در حین خندیدن دلیل خنده‌اش را گفت: «چه باحال! چه برنامه کمدی خوبی! کلی خندیدم! چه‌قدر خوبه شما می‌توانید از مسئولان انتقاد کند!» بهروز چند اولا و دوما و سوما داشت که بگوید اما به گفتن یک جمله اکتفا کرد و هاشم را شرمنده کرد: «این برنامه اصلا کمدی نیست و یک بخش خبری است. اینجا عذرخواهی مسئولان اصلا غیرعادی و عجیب نیست!» در ادامه گفتکوهایشان هاشم از بهروز پرسید که امسال حقوش یازده درصد افزایش یافته است یا دوازده درصد؟ بهروز سکوت کرد و هاشم در ادامه گفت: «با این افزایش قیمت‌ها افزایش حقوق طبیعی‌ست» بهروز با کلافگی گفت: «اولا اینجا روند افزایش حقوق فرق دارد و دوما اینجا افزایش قیمت‌ها با حساب و کتاب است! سوما...» هاشم به میان حرفش پرید و با بیان خاطره‌ای از گذشته موضوع گفتگو را عوض کرد...

چند روزی هاشم مهمان بهروز بود و در این روزها چندین بار بهروز مجبور به استفاده از اولا و دوما و سوما شد. ماندن هاشم بیش از این صلاح نبود چرا که توان هضم این همه تفاوت را نداشت.

روز آخر هم هاشم تصمیم گرفت دیر به فرودگاه برود چرا که معتقد بود معمولا پروزها تاخیر دارند و این بهروز بود که با چند اولا و دوما و سوما به او فهماند که در آنجا پروازها تاخیر ندارند...


مرتضی رویتوند

روزنامه ولایت

طنزفرار مغزهاغرب زدگیمسئولین
من؟ کمی نویسنده. کمی روزنامه‌نگار. کارشناس ارشد ادبیات فارسی. کتاب‌هام: «بی‌حوصلگی»، «صندلی شماره هفتصد و پنجاه و پنج»، «زرافه‌بودن یا زرافه‌نبودن؟»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید