معلمها فرشتههای زمینی هستند؛ آنقدر مقامشان والاست که اصلا نمیشود آن را بیان کرد. معلمها هستند که آینده هر جامعهای را میسازند. قرار نیست در این یادداشت از خوبیها و نقش مهم آنها در جامعه–که هر چه بگوییم کم است- بگوییم؛ به مناسبت روز معلم خواستم کمی از معلمهای عجیب خود بگویم. البته زمانه عوض شده است و دیگر معلمها همه خوب و مهربان و بهروز هستند.
چشمانی مهربان چون آبی دریا
کلاس اول ابتدایی. خانم کشتکار. این خانم کشتکار بسیار معلم مهربانی بود. ما چیزی جز مهربانی از او ندیدیم. آنقدر مهربان بود که دوری از خانه را حس نمیکردیم. نکته عجیب آن بود که ما هرگز نام کوچک خانم کشتکار را نفهمیدیم. اما شبیه ساراها بود. عجیب بود که آن روزها معلمها نام خود را نمیگفتند و پیبردن به نام آنها از افتخارات دانشآموزان بود.
منیژه و دیگر هیچ
کلاس دوم ابتدایی. خانم نوروزی. آن قدر که دختر این خانم نوروزی در خاطر ما مانده است خودش نه. دختری به نام منیژه که بعضی روزها به جای مادرش میآمد. با آنکه آن سالها از عشق چیزی نمیدانستیم اما تقریبا همه دانشآموزان کلاس عاشق منیژه بودند. حتی منیژه خانم هم نه، منیژه خالی. شاید بعضیها کلاس دوم را دو سال خواندند تا منیژه را بیشتر ببینند.
ظلم یا عدالت؟
کلاس سوم. خانم سهرابی. من شاگرد ممتازی بودم. در سر کلاسی خانممعلم برای چند دقیقه از کلاس خارج شد. معصومخانی، همکلاسی بغل دستی، من مرا اذیت کرد، من هم ضربتی بر بینی او وارد کردم، از بینیاش خون آمد. من ترسیدم که الان خانممعلم مرا دعوا میکند. اما خانممعلم بر خلاف انتظار از من حمایت کرد.
از ابوعلیسینا تا هیتلر
کلاس چهارم، آقای محمودی. او داستان زندگیش را جوری تعریف میکرد که از نظر سختیکشیدن او را همپای ابوعلیسینا میدانستیم. او میگفت در زمان تحصیل از بس برای درس خواندن در مسیری مشخص قدم زده بود که راه ناهموار آنجا را صاف کرده است. خدا نصیب گرگ بیابان نکند، برای امتحان املای ثلث دوم (آن موقعها سال تحصیلی به سه ثلث تقسیم میشد) به ما گفت کل کتاب فارسی را به عنوان مشق بنویسیم! درست است نگارنده سه درس را جا انداخت، اما نگارنده و بقیه همکلاسیها آرتروز انگشت گرفتند.
تبعیض
کلاس پنجم. آقای علیخانی. ما هر چه درس میخواندیم او به محمدجعفر کاظمی نمره میداد! چون احتمالا دفترهایش گُلگُلی بود!
مواظب ماشین من باشید
کلاس دوم راهنمایی. آقای خلیلی. او هم معلم زبان بود هم هنر! نیمی از کلاس هنر با «اَم» و «ایز» و «آر» سپری میشد. البته «اِز»! او اصرار داشت بگوییم «اِز». در اواسط سال ایشان یک ماشین صفر کیلومتر خریدند. پیکان. آن موقع از این ماشینهای لوس چپشدنی زیاد نبود، یعنی اصلا نبود. داشتم میگفتم ماشین که خرید دیگر به مبصر کلاس ظلم میکرد. او را گاهگاهی میفرستاد تا ببیند ماشینش سر جایش هست یا نه. بعد مدتی حتی دیگر نمیگفت، اشاره میکرد و مبصر بختبرگشته هم میدوید تا ماشین را ببیند. فکر کنم مبصر نمره خوبی گرفت. این را هم بگویم آخر سال دوستان همکلاسی چند خط چندسانتیمتری بر روی ماشین وی انداختند. او کسی بود که برای نقاشی فرهنگ از رو انداختن را در وجود ما نهادینه کرد. با او دیگر یک گل ساده 5 گلبرگی را هم نمیتوانیم بکشیم.
هر روز روز امتحان است
کلاس سوم راهنمایی. آقای اعلایی. با او هر روز تقریبا امتحان داشتیم. او میگفت در صفحه اول دفترتان بنویسید هر روز روز امتحان است.
مرتضی رویتوند
روزنامه پیام آشنا