مرتضی رویتوند
مرتضی رویتوند
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

گوزنی که دوست داشت آدم شود!

یک روز گوزن مهربانی به کارگاه آدم‌سازی رفت؛ در همان روزهای آفرینش انسان، همان روزهایی که گِل انسان در حال ساخته‌شدن بود، در همان روزهایی که تبلیغات گسترده‌ای صورت گرفته بود که اشرف مخلوقات قرار است ساخته شود. گوزن وارد کارگاه آدم‌سازی که شد با جوش و خروش فرشته‌ها مواجه شد؛ تعدادی فرشته خاک می‌آوردند، تعدادی آب می‌آوردند و تعدادی هم در حال آزمایش گِل‌های تولیدشده بودند. گوزن بی‌توجه به شلوغی کارگاه، مستقیم پیش سرپرست فرشته‌ها رفت و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: «فرشته جان! طبق شنیده‌ها قرار است این آدم خیلی موجود خاصی شود. راستش را بخواهی من از همین حالا به او حسادت می‌کنم. می‌شود از آن گِل ویژه‌اش به من هم بزنید تا شبیه آدم شوم؟» فرشته نگاهی عاقل اندر سفیه به گوزن انداخت و با لحنی خشن پاسخش را داد: «این چه حرفی است؟! انسان اشرف مخلوقات است و با شما خیلی فرق دارد!» گوزن ناراحت شد و به سمت در خروجی رفت. فرشته سرپرست عذاب وجدان گرفت و برای آن‌که به او امیدواری بدهد گفت: «حالا فردا یک سری به ما بزن. امروز عصاره عقل به انسان می‌زنیم و به کار شما نمی‌آید. شاید فردا توانستم کاری برایت بکنم»

فردای آن روز گوزن باز هم به کارگاه آدم‌سازی رفت و فرشته با دیدنش گفت: «شرمنده‌ام! امروز داریم به آدم عصاره مهربانی اضافه می‌کنیم. درست است که شما هم کمی مهربان هستید اما این خیلی فرق می‌کند. این بهترین مهربانی موجود است!»

روز دیگر هم روز اضافه‌کردن عصاره انسان‌دوستی بود و فرشته به گوزن گفت: «توقع بی‌جا نداشته باشید! این دیگر ویژه آدم‌هاست! عصاره گوزن‌دوستی که نیست!»

گوزن چند روز بعد هم به کارگاه آدم‌سازی رفت و فرشته‌ها مشغول اضافه‌کردن عصاره «احترام به آدم‌ها»، «پایبندی به اخلاق»، «تساوی حقوق زن و مرد» و ویژگی‌هایی خوب این‌چنین بودند که در همه این موارد فرشته سرپرست به گوزن توضیح داد که این‌ها برای مقام والای آدم است و اصلا در سطح گوزن و دیگر موجودات نیست.

گوزن دیگر باورش شد که این آدم مقامش بسیار بسیار بسیار از هر موجودی بالاتر است. پس تصمیم گرفت به زندگی گوزنی‌اش ادامه دهد...

مدت‌ها گذشت و دیگر گوزن سراغ فرشته سرپرست نرفت تا اینکه چند روز پیش یعنی دقیقا پس از جنگ و حمله‌های اخیر در دنیا، گوزن که حالا دیگر سن و سالی از او گذشته است به دیدار فرشته سرپرست رفت. فرشته در گوشه‌ای نشسته بود و به به افق خیره شده بود. گوزن با عصبانیت گفت: «آدم آدم که می‌گفتی این بود؟!»

فرشته سرپرست که از شرم سرش را پایین انداخته بود، سیگاری روشن کرد و گفت: «شرمنده‌ام... قرار ما و آدم این نبود...» فرشته لحظه‌ای مکث کرد و انگار که چیزی یادش افتاده باشد گفت: «می‌شود شما بگویید چطور می‌شود آدم مثل شما گوزن شود؟»


مرتضی رویتوند‌‌‌

روزنامه ولایت

انسانخداگوزننوع بشرطنز
من؟ کمی نویسنده. کمی روزنامه‌نگار. کارشناس ارشد ادبیات فارسی. کتاب‌هام: «بی‌حوصلگی»، «صندلی شماره هفتصد و پنجاه و پنج»، «زرافه‌بودن یا زرافه‌نبودن؟»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید