در زمانهایی خیلی دور پادشاهی بود که دختر بسیار زیبایی داشت. دختر او از کمالات و جمالات چیزی کم نداشت. دختر او مصداق عینی «آنچه خوبان همه دارند او یکجا دارد» بود. وقتی دختر پادشاه بزرگ شد برایش یک خواستگار آمد و چون موقعیت مالی، اجتماعی، فرهنگی و دیگر موقعیتهایش خوب بود پادشاه او را به عنوان دامادی پذیرفت و قرار شد در اولین روز تابستان آن خواستگار خوشاقبال، نامزد دختر پادشاه شود. همه چیز طبق روال پیش میرفت تا اینکه خواستگار خوب دیگری پیدا شد و شاه مردد شد و با خودش گفت این هم میتواند نامزد خوبی برای دخترم باشد. طی چند روز آینده چند خواستگار دیگر هم پیدا شد و همه موقعیتهایشان خوب بود و در واقع همه بالقوه نامزد خوبی بودند. هر چه میگذشت تعداد نامزدهای بالقوه بیشتر و بیشتر میشد. در واقع حالا پادشاه با یک دختر مواجه بود و تعداد زیادی نامزد! پادشاه دلش میخواست یک نامزد انتخاب کند اما کار سخی بود. از سویی دیگر آن همه نامزد هم نه به کار خودش میآمد نه دخترش. او مانده بود با این همه نامزد چهکار کند. تا اینکه فکر بکری به ذهنش رسید. او اتاقی تحت عنوان «اتاق نامزدها» ایجاد کرد که نامزدها هر روز آنجا دور هم میشدند. چند ماه بعد دختر پادشاه با پسر پادشاه چین و ماچین ازدواج کرد اما اتاق نامزدها همچنان پابرجا بود. از آنجایی که در اتاق نامزدها همه امکانات رفاهی مهیا بود در آن اتاق به نامزدها بسیار خوش میگذشت، هر روز نامزدهایی بیشتری اعلام نامزدی دختر پادشاه را میکردند و خواهان حضور در اتاق نامزدها بودند. برای حل این مشکل قرار شد هر چند سال به وسیله انتخابات بین مردم چند، نامزد جدید وارد اتاق نامزدی شوند. ماجرا به گونهای پیش رفت که تعداد نامزدها آنقدر زیاد شد که تعداد نامزدها بیشتر از شرکتکنندکان در انتخابات بود!
مرتضی رویتوند
روزنامه ولایت