به بهانه روز وبلاگستان فارسی، مروری بر خاطرات میکنم؛ مروری که امیدوارم شروعی دوباره را برایم رقم زند و تنها به ذکر خاطرات بسنده نشود!
اگر از من بپرسید با شنیدن وبلاگ فارسی به یاد چه چیزهایی می افتی، تنها میتوانم به واژگان چت روم و بلاگفا اشاره کنم. این اشاره کردن یعنی چه؟ یعنی این سال ها به صورت خیلی کم در این دو فعال بودم، هر چند برای خودم دلایلی را داشتم. آن موقع دلیل اصلی که زیاد در بلاگفا فعال نبودم، این بود که تصور میکردم زیاد از متن های وبلاگ ها استقبال نمیشود، یا سازوکاری که برای نظر دادن و حتی پسندیدن پست ها تعبیه شده، به اندازه کافی کارایی لازم را ندارند. دورادور برخی از نزدیکانم نیز وبلاگ هایی را برای خودشان ایجاد کرده بودند و برخی مواقع با کلی شوق و ذوق برایم تعریف میکردند که مثلا سه چهار نفر در مورد پست شان نظر داده اند؛ چنان که گویی گنجی عظیم را پیدا کرده اند! هر چند می توانستیم میزان بازدید روزانه را از وبلاگ هم داشته باشیم، اما ویژگی لایک یا پسندیدن که در شبکه های اجتماعی امروزی هستند، واقعا جای خالی خود را به خوبی در این وبلاگ ها نشان میدادند. البته من زیاد با فضای اینجور جاها آشنا نبودم و نیستم؛ به این معنی که ممکن بود سازوکاری مشابه را برای رفع این مشکلات داشته باشیم.
در مورد چت روم ها هم بیشتر از چندبار فعال نبودم، تنها به این دلیل که زیاد از من وقت میگرفت!! با خودم میگفتم بهتر هست وقتم را به کارهای بهتری اختصاص بدهم. هرچند هیچ موقع هم آن کارها را انجام ندادم. گذشت تا اینکه وارد دانشگاه شدم. چند نفر از دوستانم تصمیم گرفتند که در فضای چت روم ها فعالیت کنند و به خیال خودشان فضای آنجا را کمی بهتر کنند؛ یعنی مباحث را حول موضوعات مهمتر بچرخانند! هر نفر قرار شد که سراغ یک چت روم خاص برود. من اسمی که برای خودم انتخاب کردم، «سایه» بود! به محضی که وارد چت روم شدم، همه به من پیام دادند و میپرسیدند که سایه یعنی چه؟ در جواب یکی از آنها پرسیدم، نظر خودت چی هست؟! جواب داد والا اگر پدر و مادرم موافق باشند، من هم موافق هستم! مانده بودم با چه موضوعی موافق است؟! خلاصه بیرون که آمدیم، تقریبا شش ساعت در حال چت بودیم! بعد از آن به دوستانم گفتم به نظر می آید بهتر هست بی خیال این موضوع شویم!!
ممکن است برداشت تا اینجای متن این باشد، که نیازی به فعالیت در اینجور جاها نبوده است؛ ولی در واقع این چنین نیست! اتفاقا هیچ موقع از ذهن من فرآموش نشد که باید در بلاگفا فعالیت کنم. یعنی هر جا هم که فعالیت میکردم، در ذهنم این بود که گویا در بلاگفا فعال شده ام! برای همین در عنوان تیتر این مطلبم از بلاگفا با عنوان دوست قدیمی یاد کردم!
اولین فرصت جدی برای وبلاگ نویسی من، زمانی شروع شد که چندین بار پشت سر هم از یک وبلاگ بازدید میکردم و در آن نظر میدادم. روزی وقتی میخواستم در مورد یکی از پست ها نظر بدهم، متنی بیست خطی نوشتم و ارسال کردم. صاحب وبلاگ در جواب نوشته بود که متن نوشته جالبی هست و اگر دوست دارید شما را به عنوان نویسنده دوم در وبلاگم اضافه کنم. گاهی برای جلوگیری از موضوعی، خود را دقیقا در آن چالش قرار میدهیم. من در جواب گفتم بله خیلی ممنون. اما برای اینکه بعدا سوءتفاهم هایی ایجاد نشود، همکاری ما تنها در حد پست نویسی خواهد بود و امیدوارم به مباحث احساسی سرایت نکند!! حماقتی آشکار، که حاصل تجربه یکی دوبار قبلی ام بود و این بار میخواستم پیش دستانه از بروز آن جلوگیری کنم! نتیجه معلوم است، قطع همکاری با دلخوری زیاد و عدم پیگیری وبلاگ از سوی من و بی خیالی، درست در لحظه ای که میتوانست شروعی دوباره را برایم رقم بزند!!
متاسفانه همیشه در نوشتن، دچار طویل نویسی میشوم. مسئله ای که بارها و سالها باعث شده، دست از نوشتن بردارم. چیزی که همین جا هم به آن دچار شده ام! اولین فعالیت کاملا جدی من، وقتی شروع شد که دوستم پیشنهاد ایجاد یک کانال و گروه تلگرامی را داد. در نظر من کانال تلگرامی حکم بلاگفایی را داشت که قدری خود را به روزرسانی کرده بود! با خوشحالی زیاد قبول کردم. البته در این کانال، بیشتر به موضوعات تخصصی میپرداختیم، با دو پیش شرط خیلی مهم: اول اینکه هیچ منبع فارسی را که حق کپی رایت دارد، داخل کانال قرار ندهیم و دوم اینکه هیچ تبلیغاتی را داخل کانال نداشته باشیم. یعنی کانالی صرفا با محتوای تخصصی! برای پیدا کردن مطالب، من بارها سایت های فارسی و انگلیسی را پایین و بالا میکردم، و این خود نیز بهانه خوبی را برای گشت و گذار در وبلاگ های فارسی برایم فراهم کرده بود. اما همینجا باید به یک اشتباه بزرگ اعتراف کنم. بارها با خودم میگویم، کاش همزمان با راه انداز کانال تلگرامی، یک وبلاگ نیز راه اندازی کرده بودم و مطالب را در هر دو جا به اشتراک گذاشتم بودم. از قضا چندین بار نیز با گلایه برخی افراد با همین مضمون در وبلاگ ها مواجه شده بودم که آنقدری که در تلگرام مطالب به اشتراک گذاشته میشود، در آینده ای نزدیک باعث خالی شدن محتواهای وبلاگ های فارسی خواهد شد و کمکم از رونق آنها خواهد کاست! تا اینکه تلگرام فیلتر شد. بعد از فیلتر تلگرام هرگز به تلگرام برنگشتم، البته از قبل هم زمینه های لازم در من ایجاد شده بود و به نوعی نیاز به استراحت و دور شدن از فضای آنجا را در خودم احساس میکردم.
باز اشتباهی دیگر! بعد از رها شدن از تلگرام، مدتی فعالیتم را تنها محدود به چک کردن سایت های خبری میکردم یا برخی فعالیت های جزئی تر در ریسرچ گیت. تا اینکه تصمیم گرفتم کمی برای یادآوری دوران خوبی که در تلگرام داشتم، در لینکدین فعالیت کنم. البته از سال 92 آنجا اکانت داشتم و تنها اکانت داشتم تا این موقع. اوایل فعالیتم تنها به لایک و کامنت گذاری خلاصه میشد. چند وقت که گذشت، کم کم شروع کردم به نوشتن! اما تقریبا دوتا مشکل بزرگ داشتم، اول اینکه پست ها به اندازه کافی فضا در اختیارم برای نوشتن نمیگذاشتند و دوم اینکه برخی مواقع دوستانی گلایه مند که این فضای تخصصی در مورد کسبوکار است! چندمدت با کمبود فضا برای نوشتن به روش های مختلف سر کردم تا اینکه تنها مقاله ام را اشتباها پاک کردم. به دنبال جایگزینی برای این مسئله بودم. جالب است بدانید تا آن موقع هیچ آشنایی با ویرگول نداشتم و حتی اسمش را نشنیده بودم! یکی از دوستانم پیشنهاد داد که مطالبت را اول در وبلاگت بذار، بعد لینک به ویرگول بده و از آنجا به لینکدین!
خلاصه به این بهانه، فعالیتم در ویرگول آغاز شد! اما اگر واقعا از ابتدا با فضای اینجا آشنا بودم، مطمئنا تمامی مطالبم را اول در اینجا مینوشتم و بعد در لینکدین لینک مطلبم را به اشتراک میگذاشتم. اوایل کمی در ایجاد وبلاگ کاهلی میکردم تا اینکه بالاخره به هر ترتیبی بود، وبلاگم را راه اندازی کردم! البته از آنجایی که قبلا مطالبی را در جاهای مختلف نوشته ام، در ابتدای کار قصدم این بوده که تمامی این مطالب را به آنجا منتقل کنم! صحبتم را خلاصه کنم. الان چه حس و حالی به وبلاگ دارم؟
قبل از گفتن حسم، نقل قولی را از آلبر کامو بیان کنم:«تراژدی این نیست که تنها باشی، تراژدی این است که نتوانی تنها باشی. گاهی آمادهام همه چیزم را بدهم تا هیچ پیوندی با جهان انسانها نداشته باشم»! به این فکر میکنم حضور در شبکه های اجتماعی فعلی، حکم جامعه را برایم دارد، و فعالیت در وبلاگ حکم خانه خود شخص را! هر گاه که از حضور در این شبکه ها خسته می شوم، با خیالی راحت سری به وبلاگم می زنم و گویی بعد از کلی کارهای روزانه، خسته و کوفته، چراغ خانه وبلاگم را روشن میکنم. در وبلاگ بی ارتباط با دیگران نیستیم، اما میتوانیم خود واقعی مان را با خیالی راحت تر به نمایش بگذاریم، فارغ از سودای کسب درآمد یا ترس از قضاوت دیگران. البته ممکن است یکی از دلایل کسادی وبلاگ های شخصی برای برخی این باشد که درآمد خاصی از وبلاگ ها حاصل نکرده اند، و چیزی که در بلندمدت درآمدی را حداقل در ظاهر نداشته باشد، احتمال رهایی اش بیشتر میشود؛ به خصوص در دوران پرآشوب کنونی! بیرون از خانه، شاید امکانات بسیاری و جای پیشرفت های غیرقابل مقایسه ای برای شخص فراهم باشد، اما هیچ جا خانه خود آدم نمیشود. خانه ای که مطمئنا برای خیلی از ماها همراه با حس نوستالژی است، حسی که شاید نسل جدیدتر خیلی آن را به خوبی درک نکند! و در پایان برای حسن ختام، بیت شعری از مولانا:
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش!!