قبل از نوشتن متن اصلی، لازمه چند توضیح مختصر بدم. اول اینکه فضای این پست در ارتباط با لینکدین هست، و قراره در اون به این موضوع که هر چند وقت یکبار در اونجا تکرار میشه بپردازه، گلایه مندی برخی از اعضای اونجا از گذاشتن پست های غیرتخصصی!! البته من به شخصه با این مسئله مشکل خاصی ندارم، ولی برخی از افراد که هیچ یک از پست های شما را لایک نکرده اند، درست در زمانی که برای تفریح یا به دلایل خاص خودتون کمی پستی متفرقه اونجا میگذارید، سریع در قسمت کامنتها با چهره حق به جانب شروع به بحث میکنند که چرا این شبکه اجتماعی متخصصین را با پست های بی ارتباط تون خراب کردید و از اهداف اولیه اون فاصله گرفتید. داستان زیر در حقیقت، به این قبیل افراد اختصاص پیدا میکنه. اما روشی که من گاهی در نوشتن پست هام استفاده میکنم اینه که یه متنی را از یه جا کپی کرده و اون را متناسب با فضای مربوطه خودم اصلاح میکنم. بخش اول متن زیر هم از ویکی پدیای فارسی برداشت شده و در ادامه خودم بخشی را به اون اضافه کردم. خوش حال میشم نظرات تون را درباره پستم بدونم. خیلی ممنون از خوندن پست هام.
باارزشترین دارایی نوتریکا که کتابخوان و اهل تفکر است، کتابهایش هستند. او تحت تأثیر کتابهایش، ابتدا به آیینها، ماجراها و قصههای تخصصگرایی علاقهمند میشود و سپس به تدریج شیفته متخصصین ماجراجویی میشود که دنبال مأموریتی شرافتمندانه و آرمانی هستند. اشتهای نوتریکا به داستانهای تخصصگرایی به حدی تشدید میشود که برای خرید کتابهای بیشتر، مجبور میشود که زمین های شرکت های ورشکسته اش را بفروشد. کتابها پشت سر هم قطار میشوند و او بیشتر از قبل خودش را غرق مطالعه میکند، به طوری که بر اثر مطالعه زیاد و خواب کم، مغز نوتریکا آب میرود و هوش و حواسش را از دست میدهد. رؤیای نوتریکا این است که متخصصی ماجراجو شود که با گذاشتن کامنت ها و پست های تخصصی در لینکدین تمام پست های غیرتخصصی لینکدین را درست کند.
پس از مدتی طولانی از حضور در لینکدین، شیفتگیاش به آیین تخصصگرایی او را وادار میکند تا دست به عمل بزند. نوتریکا مجهز به افکاری زنگ زده و پوچ، بر دانشی کم سوار شده تا به جستجوی ماجراهای متخصص پنداری خود برود. او که امیدوار است متخصصزادهای محترم به او لقبی اعطا کند، سرانجام به دست یک خودمدل پندار که نوتریکا را صاحب تخصص و ثروت میپندارد، به دنکیشوت دِ لینکدین ملقب میشود. پروفایل پیش پا افتادهاش هم به یک دکتر متخصص ارتقا پیدا میکند. اکنون دنکیشوت برای آغاز سفرش تنها به دو چیز احتیاج دارد؛ بانویی که دنکیشوت خودش را وقف او کند و یک کامنت گذار.
برای اولی، دنکیشوت نام شیرینا دلبرا را برمیگزیند، بهیاد همان دختر روستایی که زمانی دلش را بردهاست. اما در یافتن یک کامنت گذار متخصص درمانده شده است. اما از آنجا که در رسیدن به اهداف خود بسیار مصمم است، پست گذاشتن های خود را رها نکرده و به تنهایی گام در این مسیر پرخطر گذاشته است، به امید اینکه به زودی افراد بسیاری برای گذاشتن کامنت به پست های او مراجعه خواهند کرد. بعد از گذاشتن پست های بسیاری که کپی محض از کتاب های خوانده شده اش بودند، در یافتن حداقل لایک کننده ناکام میماند. به ناچار تغییر رویه داده و سعی میکند با کامنتهای خود بر پست های غیرتخصصی، دیگران را از گذاشتن چنین پست هایی بازدارد.
اما گویا بخت با او یار بوده و اتفاقی ناخواسته تقدیر دیگری برایش رقم میزند. روزی بعد از ورود به لینکدین متوجه میشود که شیرینا دلبرا در پستی از اشخاصی که در پی وی از او خواستگاری کرده اند، گلایه میکند. غافل از اینکه این تنها حیله ای از سوی او برای جلب توجه بیشتر است. در این هنگام دن کیشوت وارد میدان شده و از او میخواهد که رخصت دهد تا به جنگ تمام متخصص نمایانی بروند که در پی وی ها به دنبال مزاحمت برای دوشیزگان هستند.
دن کیشوت در همین حال با خود فکر میکند دلیل اینکه کسی به پست های تخصصی اش مراجعه نکرده، پرهیز از رفتن به پی وی دیگران بوده! در نتیجه در اولین قدم، به پی وی شیرینا دلبرا رفته و از او میخواهد که لیست تمام کسانی را که برای او مزاحمت ایجاد کرده اند، به او بدهد. شیرینا دلبرا نیز با شوق فراوان لیستی بلند بالا از افرادی که پست هایی با لایک و کامنت بسیار روبه رو هستند، در مقابل دن کیشوت گذاشته و به او میگوید تمامی این متخصص نمایان از جرگه جاهلان بوده و بقیه اعضا را نیز به گمراهی کشانده اند. دن کیشوت همانجا به شرافت تخصص گرای خود قسم یاد میکند که تمامی این متخص نمایان را به سزای اعمالشان برساند و تا آخرین نفس در این راه کوتاهی ننماید!
و اینچنین سرگذشت دن کیشوت در لینکدین وارد مرحله ای جدید میشود!!