مرتضی کی‌منش
مرتضی کی‌منش
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

آخرین درخت بودن

گفت می‌خوای یه دونه تکی از خودت بگیرم؟ گفتم نه. بذار اون درازهای بتنی و آهنی هم باشن تو عکس. چقدرم عاشقشونید شما آدما. گفت عاشق چیه بابا؟ عین قبرستون عمودیه. از بیچارگی اینجا میشینیم. گفتم جای بدی هم نیستا. یه زمانی کلی درخت بودیم اینجا. صفایی می‌کردیم دورِ هم. از این شهر کثافت دی‌اکسیدکربن می‌گرفتیم، اکسیژن تمیز و ناز تحویلتون می‌دادیم. الانم که یه متر از آپارتمانای اینجا، قیمت کلیه یه آدم بالغه.

***

چسبش نمی‌گیره روی دیوار بتنی. دوباره چسب می‌کَنَم. دو تا نوار بلند. می‌چسبونم. باز جدا میشه. یه چیزی سرمو می‌خوره. انگار یه کِرم. می‌دونم کِرم نیست. خوره نیست. یه فکره، فکرِ آوارگی‌شون. باید بفروشمش تا بتونن خونه کرایه کنن. وگرنه اگه باز مثل اون سری، شیش ماه بیان تو خونه یه اتاقه ما، باز بابا خووورد میشه. باز میره سمت دود. بعد باز میره تو خیابون، کارتن‌خواب میشه.

کار مامانم می‌کشه به تیمارستان. به خدا این‌دفعه کارش می‌کشه به تیمارستان. مرگ ناصر و زن و بچه‌ش، بابا رو بعدِ ده سال پاکی، باز بُرد پای بساط، مامانم مریض شد. ضعف اعصاب گرفت. همین مونده این آخر عمری، آواره خیابونم بشن. مام که نداریم. با کارگری حمید بیچاره و دستفروشی من، خرج خورد و خوراک و اجاره خونه و مخارج این بچه‌ رو دربیاریم، کلاهمونو باید بندازیم هوا. این آخرین راهه.

اَه! چرا این چسبِ لعنتی نمی‌گیره؟!

آقا! آقا! میشه کمکم کنید؟

نه! نه! پول نمی‌خوام دیوث! پولتو بذار جیبت! برو گمشو!

آقا! آقا! با شمام! این کاغذو می‌چسبونید برام؟

کاش یه دقیقه اون هندزفری کوفتی رو از گوشات دربیاری! ... آها! حالا شد! آقا! تو رو خدا ببخشید. می‌تونید یه کمکی کنید به من؟ این کاغذو نمی‌تونم بچسبونم. نمی‌دونم چرا نمیشه.

داشت می‌رفت سوار موتورش بشه که خِفتِش کردم. قدش زیاد بلند نیست. پشتش یه کم خمیده. کلاه سیاه کاموایی‌شو تا روی ابروهاش پایین کشیده و با ماسک بزرگی که گذاشته، دیگه فقط چشمای میشی‌اش معلومه. جلو میاد. آگهی و نوار چسب رو میدم دستش.

نگاهم به اطراف می‌چرخه. نکنه کسی از آشناها منو اینجا ببینه. به گوشِ حمید برسه، دهن منو صاف می‌کنه. ماسکمو بالاتر می‌کشم. خوبی ماسک فقط همینه که صورتِ آدمو می‌پوشونه. وگرنه برای منی که دستفروشی می‌کنم تو مترو، این چیزا جوکه. سه ماه پیش گرفتم و تا پای مرگ رفتم.

اصلا نمی‌دونم چرا زنده‌ موندم؟ احتمالا از بدبختیمه. موندم که ذره‌ذره بمیرم. موندم که تیکه‌تیکه تنمو بفروشم که زجر ننه‌بابامو نبینم. یه سه چهار تومنشم می‌ذارم کنار. اقلا شیرخشک و پوشکشو تا شب عید بتونیم بخریم. هلاک شد بچه‌. ثریا که بیسکوییت می‌فروشه، میگه قرنیه‌رَم میشه فروخت. باید بپرسم چند.

بفرما آبجی! درست شد. خدمت شما.

لحنش یه جوری بود که بدم اومد. موقع رفتن، دوباره برمی‌گرده به کاغذه نگاه می‌کنه. یه حسی داشتم که انگار دستش رفت سمت جیبش. اگه پول درمیاورد می‌داد بهم، جِرِش می‌دادم. شانس آورد دستش برگشت سر جاش، یعنی روی دسته موتور. بعدم پرید بالا. روشن کرد. رفت.

***

هیچوقت با موتور این‌قدر تند نروندم. نمی‌دونم. شاید می‌خوام فرار کنم. آره! خودشه. نمی‌تونم تحمل کنم. باد و بارون به صورتم شلاق می‌زنن، ولی نمی‌تونن تصویر اون آگهی لعنتی رو از ذهنم بشورن و ببرن. تا حالا کسی که کلیه‌شو می‌خواد بفروشه از نزدیک ندیده بودم. حالام که دیدم، چی کار کردم براش؟ هیچی کمکش کردم برای چسبوندن آگهیِ فروش یه تیکه از بدنش. کار خیر کردم خبر مرگم. من چطوری هنوز زنده‌م تو این جهنم؟

ترافیک زیاد سنگین نیست. هوا تاریک شده. اگه بعد از نُه شب توی خیابون باشی، جریمه میشی. قرنطینه سراسریه. به خاطر کرونا. تو این دوره بی‌کار شدنم، امروز سه چهار تا مسافر به تورم خورد و دو سه تا بسته که جابجا کنم یه پولی جور کنم برای قسط وسط ماه. اینم مُزدِ زحمتم. جسمم که کوفته بود، روحمم مچاله شد با اون آگهی.

***

نزدیکای خونه، چشمم می‌افته به یه درخت. فکر کنم آخرین درختِ تو این شهرکه. همه درختا رو از ریشه کندن و جاش برج کاشتن. میرم بغلش می‌کنم. نفس می‌کشم. باهاش حرف می‌زنم. نمی‌دونم صدای منو می‌شنوه یا نه. نفهمیدم کی صورتم خیسِ اشک شد.

آخرش ازش یه عکس می‌گیرم با گوشیم. اول خواستم تکی بگیرم. بعد حس کردم خوشش نمیاد. شاید دارم دیوونه میشم، ولی حس کردم میگه توی عکست، اون لکنته‌هایی که جای درخت کاشتیدم بذار باشن.

توی قابی که می‌بندم، قدِ آخرین درخت شهرک، از همه بُرجای ما بلندتره. از همه ما آدما بلندتره. درختی که همه هم‌قطاراشو کُشتیم، موند تک‌وتنها، اما هنوز میشه بی‌دریغ بغلش کرد. هنوزم دی‌اکسیدکربن رو می‌گیره و یه اکسیژن تمیز و ناز تحویلمون میده.

یهو دلم خواست بشینم ترک موتور، بندازم توی بزرگراه، برم همونجایی که اون دختر جَوون نحیف واستاده بود و داشت تقلا می‌کرد آگهی فروش کلیه‌شو بچسبونه. میرم که شماره تلفنِ روی آگهی رو بردارم. شاید بشه کاری کرد. چه کاری؟ نمی‌دونم. واقعا نمی‌دونم. ولی شاید منم بتونم حداقل یه بار توی تمام عمرم، دی‌اکسیدکربن رو بگیرم و اکسیژن تحویل بدم.

داستاندرختفروش کلیهقرنطینهکرونا
نوشتن و بس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید