یادداشت کوتاه و بدون اسپویل درباره مرد ایرلندی
هنگامی که قرار است فیلمی مافیایی بسازید یکی از بهترین گزینهها برای قرار گرفتن پشت دوربین، مارتین اسکورسیزی است. اگر قرار است فیلم بیوگرافی بسازید بهترین گزینه برای کارگردانی مارتین اسکورسیزی است. حال اگر قرار باشد فیلمی بیوگرافی در مورد یکی از مهمترین آدمکشهای مافیا بسازید، قطعا و حتما بهترین گزینه مارتین اسکورسیزی است. به همین دلیل هم خبر همکاری اسکورسیزی با نت فلیکس برای ساخت فیلمی بیوگرافی با تم مافیایی برای طرفداران سینما خبر خوشی بود. ساخت فیلم از سال 2014 شروع شد و بالاخره در آبان امسال منتشر شد.
از همان ابتدای انتشار موج نظرات مثبت در بین سینماییها نسبت به مرد ایرلندی شکل گرفت. تقارن اکران مرد ایرلندی با جوکر باعث شد تا مشخص شود که ساخت شخصیت کار هر کارگردانی نیست. همچنین همزمانیِ آن با «روزی روزگاری در هالیوود» نشان داد ساخت فضا و نمایش یک دوره تاریخی کار هر کسی نیست و نمیشود با نمایش یک دختر هیپی و پخش چهار آهنگ قدیمی یک دوره تاریخی را بازسازی کرد. بلکه باید مدل زندگی آدمها را در آن دوره نشان داد. کاری که اسکورسیزی از پس آن برآمد. مرد ایرلندی حرفهای زیادی برای گفتن دارد و در مورد بخش های مختلفش میشود صحبت کرد.
فِرانک شیران (با بازی رابرت دنیرو) راننده کامیونی است که در طی جریاناتی با راسل بوفالینو (با بازی جو پشی) آشنا میشود. بوفالینو از مهمترین چهرههای مافیا در آمریکاست. فرانک در کنار راسل بوفالینو در سازمان مافیاییها رشد میکند و به تدریج تبدیل به یکی از شخصیتهای حرفهای و مطمئن در جمع مافیاییها میشود. جیمی هوفا (با بازی آل پاچینو) که از رهبران اتحادیه کارگران است و ارتباط خوبی با راسل بوفالینو دارد، برای کاری از او تقاضای کمک میکند و راسل هم فرانک شیران را پیش او میفرستد. این اتفاق شروع ارتباط دوستانه فرانک و جیمی بود. بعد از مدتی اختلاف بین سران مافیا و جیمی هوفا بروز کرد که فرانک در این مدت نقش میانجی و پیامرسان را داشت. در نهایت هم حوصله سران مافیا از لجاجتهای هوفا سر میرود و قتل او پایانی میشود بر داستان.
کارنامه مارتین اسکورسیزی چند فیلم بیوگرافی ماندگار دارد. گاو خشمگین، رفقای خوب (که آن هم در مورد مافیاست) گرگ وال استریت. گرچه گرگ وال استریت حواسها را به صحنههای جنسی و مواد مخدر پرت میکند اما از نظر داستانی، جاندار و از نظر فنی تمیز است. به این لیست، فیلم هوانورد را هم اضافه کنید. سابقه کارگردان ایتالیاییالاصل نشان میدهد که اگر بهترین بیوگرافیساز سینما نباشد، بدون شک جزو بهترینهاست. در تمام فیلمهای زندگینامهای او میتوان دید که تلاش میکند تا جانب انصاف را رعایت کند. شخصیتهای او نه سفیدند نه سیاه. او همیشه توانمندیهای شخصیتها را نمایش میدهد، به نکات مثبت زندگی آنها میپردازد و در کنار آن مشکلات و پایان غمانگیز فسادها را هم به نمایش میگذارد. اسکورسیزی در گرگ وال استریت، جردن بلفورت را با تمام موفقیتها و لذتهایی که در زندگی کردهاست نشان داد، اما پایان غمانگیز زندگیش را نیز به تصویر کشید.
مرد ایرلندی هم به سیاق همان فیلمهاست. زندگی فرانک شیران با تمام موفقیتها و شکستهایش روایت میشود. او موفق میشود تا نگاه دو تن از افراد تاثیرگذار در آمریکا را به خود جلب کند؛ اما در همین حین ارتباط خوبش با دخترش قطع میشود. در پایان داستان هم میبینیم که مافیاهای داستان دیندار میشوند و پیش کشیش میروند برای اعتراف. در سکانسهای انتهایی هم میبینیم که به سیاق بیشتر فیلمهای مافیایی شخصیت اصلی داستان که روزگاری پر از هیجان و کشتن و خطر داشته است، در نهایت روی ویلچر و دور از همه کسانی که برای محافظت از آن ها تلاش کردهاست، به انتظار مرگ مینشیند. مانند دون مایکل کورلئونه در پایان پدرخواندهها.
مارتینِ پیر هنوز هم در فیلمهایش توانایی ایجاد صحنههای درخشان را دارد. از مهمترین سکانسهای فیلمهای سابق او نمایی لانگ-تیکی(long take، فیلمبرداری طولانیمدت بدون کات) است که از فیلم رفقای خوب به جا مانده. سکانسی سه دقیقهای دقیقهای که قدرت «هِنری»، نقش اول داستان، را به واسطه حضورش در باند مافیا به نمایش میگذارد. در این فیلم هم صحنهای لانگتیک مانند لحظه کشتن فردی در آرایشگاه و همزمانی صدای شلیک با نمایش گلهای ویترین مغازه برای طرفداران اسکورسیزی یادآور همان سکانس در رفقای خوب است. همچنین لحظاتی که فرانک در انتخاب بین دو دوست قدیمیاش مردد بود و در نهایت هوفا را کشت. هندوانههای شرابی، بستنیخوردنهای خوشمزه هوفا، انتخاب اسلحه برای قتل جوبی بلونده و همچنین دوگانهای که بین هوفا و بوفالینو در جذب توجه پگی داشتند از نقاط قوت کارگردانی بود.
چهار بازیگر اصلی فیلم همه در دهه هشتم زندگی خودشان هستند. دنیرو و پشی 77 سال، آل پاچینو 79 و کیتل 80 سال سن دارند. اما همچنان سرحال و توانمند در فیلم بازی میکنند. هر کدام در صحنههای مختلفی از فیلم توانمندی خودشان را به نمایش میگذارند. کیتل در صحنهای که هوفا به سمت او میآید اما بر خلاف میل باطنیاش با او گرم میگیرد، دنیرو در سکانسی که میخواهد به هوفا بگوید که فرانک فیتسمنز آدم قابلاعتمادی نیست اما میداند که این حرفها در حیطه وظایفش نیست. پاچینو هم در صحنهای که از رقیب قدیمیاش که در زندان دعوای جدیای داشتند تقاضا میکند در انتخابات اتحادیه از او حمایت کند. بازی خوب آل پاچینو در این سکانس همراه با کارگردانی اسکورسیزی مفهوم حقارت و خجالت را به خوبی نشان داد.
در بین تمام بازیهای موفق، چشمگیرتر از همه جو پشی بود. پشی که با فیلم رفقای خوب توانست اسکار نقش مکمل را بگیرد چند سال بودکه فیلمی بازی نکرده بود و پیشنهادات بازیگری را رد میکرد. به گفته آل پاچینو اسکورسیزی وقت زیادی برای قانع کردن او گذاشت. در نهایت هم وقت و انرژی اسکورسیزی هدر نرفت. پشی به خوبی نشانههای یک رییس مافیا تیپیکال را به نمایش گذاشت. مطئن، آدم شناس، پشتیبان دوستان و البته کسی که دست رد به سینه افرادی که از او درخواست کمک میکنند نمیزند و است. صلابت را می توان در بازی پشی دید. تلاشش برای جلب توجه پگی که موفق نمیشود، مجادله با همسرش در مورد سیگار کشیدن، درخواست از فرانک برای کشتن رفیق قدیمیاش.
بزرگترین اشکالی که منتقدان به فیلم وارد میکنند مدت زمان طولانی فیلم است. 219 دقیقه زمان زیادی برای تماشای فیلم است. دلیل طولانیشدن و خستهشدن بیننده در بعضی صحنهها فیلم گفتگوهای طولانی است. بسیاری از گفتگوهای دونفره بین افراد میتوانست کوتاهتر شود. در کنار این ریتمِ کند، صحنه اصلی داستان که کشته شدن هوفا بود سریع و ناگهانی اجرا شد. تمام دو و نیم ساعت فیلم طراحی شد تا به این صحنه برسیم. صحنه مهم داستان اما سریع گذشت و حتی دوربین هم کاملا آن صحنه را نمایش نداد. یک در بسته، دو گلوله، دیوار رنگ شده و تمام! این صحنه میتوانست با جذابیت و توجه بیشتری ساخته شود تا آن دو ساعت و نیم هم منطقیتر به چشم بیاید.
در کنار مشکل کندی فیلم بعضی بخشهای مختلف زندگی فرانک شیران نیز به خوبی مشخص نشد. مدیریت شعبه 326 به فرانک داده شد و صحنهای از او پشت میز مدیریت دیدیم، اما دقیق مشخص نشد که در آنجا چه میکند. در بین تمام دختران او تنها یکی را به اسم پگی را می شناسیم. او، هم موردعلاقهی هوفا بود و هم موردعلاقهی بوفالینو. دلیل محبوبیت او در بین دختران فرانک مشخص نشد. چرا همه دوست داشتند دل او را به دست آورند؟ چرا فرانک در بین سه دختری که داشت فقط دنبال جلب توجه او در پایان زندگیاش بود؟ در بیشتر فیلمهای مافیایی زنی در ارتباط نزدیک با شخصیت اصلی داستان قرار دارد که تاثیر فعالیتهای مافیایی بر تخریب ارتباط محبتآمیز نقش اول با آن زن نشان داده میشود. برای مثال شخصیت «کی» در سهگانه پدرخوانده. در فیلم اسکورسیزی ظاهرا قرار است که پگی این نقش را بازی کند و تا حدودی این اثر مخرب نشان داده شد، اما چرا در طول فیلم بر ارتباط بیشتر فرانک با این دختر تاکید نمیشود؟
با وجود نگاه مثبت منتقدان و طرفداران به مرد ایرلندی، اما به نظر نمیآید که عوامل این فیلم جایی در بین جوایز مهم امسال داشته باشند. گلدن گلوب که برگزار شد و عوامل فیلم دست خالی بیرون آمدند، اسکار هم که در راه است و بعید به نظر میآید که جایزه مهمی برنده شود. در بخشهای مختلف آن رقبایی هستند که به نظر میآید برای اعضای آکادمی محبوبتر باشند. در بخش کارگردانی سم مندس با فیلم 1917 گردوخاک کرده است، در نقش اول مرد که چند ماه است اسکار برای آقای فینیکس کنار گذاشتند و حتی رابرت دنیرو در بین نامزدها نیست. نقش مکمل مرد هم گرچه آل پاچینو و جو پشی هستند، اما برد پیت احتمالا گزینه جذابتری برای نقش مکمل مرد باشد. به خصوص که برد پیت برخلاف پشی و پاچینو تاکنون برنده اسکار نشدهاست. در بخش فیلمبرداری هم راجر دیکنز افسانهای در بین نامزدها هست و احتمالا برنده خواهد شد. در بین بهترین فیلمها نیز شانس برنده شدن 1917 و حتی داستان ازدواج از مرد ایرلندی بیشتر است. تنها احتمال جدی اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی است.
مرد ایرلندی بدون برنده شدن در اسکار نیز راه خودش را در تاریخ سینما باز خواهد کرد. گرچه بعید است در آینده به عنوان بهترین فیلم اسکورسیزی شناخته شود، اما قطعا جزو بهترین فیلمهای کارنامه او و بهترین فیلمهای مافیایی و گنگستری تاریخ به جا خواهد ماند. اسکورسیزی، دنیرو، آل پاچینو و جو پشی در این فیلم نشان دادند که برخلاف تصور «جایی برای پیرمردها هست.»