آیا تغییر و اصلاح در ساخت و بافت جوامع به دست نخبگان و از بالا انجام میشود یا بر اثر تحول در زمینه و بستر اجتماعی و از پایین؟
قسمتی از پشتنویس کتاب
این مدت اخیر در حال خوندن کتابی بودم که بعد از مدتها به عنوان یک کتابی بود که از خوندنش لذت میبردم و ذهنم رو زمانهایی هم که کتاب رو نمیخوندم با خودش درگیر میکرد که اسمش هست جامعهشناسی نخبهکشی اثر علی رضا قلی. به نظرم کتاب جالبی اومد چون که سوالهایی مثل اینکه چرا جامعه ایران (و به صورت کل جوامع خاورمیانه) در طول چند قرن اخیر دچار عقب ماندگی از پیشرفت جوامع دنیا به خصوص جوامع اروپایی شد و همیشه ازین عقب بودن امتیازش در طول زمان رنج میبرد و چرا انسانهای بزرگ و نخبه که دلشون برای مملکت میسوزه یا میخوان تغییرات مثبت در ساختار جامعه ایران ایجاد کنن اغلب از طرف اجتماع مورد کم لطفی و حتی تنقر قرار میگیرند و حذف میشن برررسی میکنه، درعوض جامعه اغلب خروجی شخصیتهای سیاسیش انسانهای خودباختهای هستن که همیشه چشمشون به بقیه ملل و حاصل تلاش اونها بوده و جامعه با این شخصیتها هم مشکلی نداشته.
در اوایل خوندن کتاب یک حس نسبتا بدی از نویسنده بهم دست داد چرا که بی مهابا و بدون هیچ تعارفی از اول کتاب از سرمایهداری کشورهای اروپایی و غربی تعریف و از تمام کشتارها و قتلها و برده داریها و تمام رنجهایی که خواه ناخواه بر جامعه بشری روا داشته بودن و انسانهای زیادی از ثمره این طرز تفکر سرمایهداری بی قید و بند به کام مرگ کشیده شده بودن دفاع میکرد و من شخصا که یک پس زمینه ذهنی چپ گرا تر دارم ازین همه دفاع تمام قد از اون نظامها جا خوردم اما یک حقیقتی رو هم در متن کتاب میدیدم که من رو ترغیب میکرد بیشتر و بیشتر بخونمش و اوایل خوندنش رهاش نکنم، اون حقیقت واقعیتی بود که نویسنده داشت میگفت از دنیای ساده (رقابت و بقا) و البته این وسط سهم جامعه ایران از این دنیای پر رقابت هیچ چیز قابل ذکری نبود.
بعد از کمی مطالعه متوجه شدم که نویسنده از کوبیدن کل ساحت و قاموس تاریخ جامعه ایران و متن و بافت فرهنگی مردم ایران هیچ ابایی نداره و توی این موضوع به هیچ وجه اجازه نداده حس ملیگرایی باعث بوجود اومدن عَرَق غیرت و وطن پرستی رو پیشونیش وقتی که داره از تلخیها و مهنتها و مشکلات عدیده ناشی از فرهنگ غلط و اشتباه جامعه ایران میگه بشه و همینکه برای فرار از واقعیت خودش رو به دی ان ای کوروش و داریوش هخامنشی نچسبونده برام لذت بخش بود. در اوایل کتاب با اینکه نویسنده هیچ سهمی برای جامعه ایران و شاهان و شاهزادگان و حتی درباریان و نخبگان سیاسی فرهنگی کشور در مقابل غول بزرگ و بی شاخ و دم پیشرفت یعنی اروپا باقی نگذاشته و کل ایران و هر گونه مشتقی از کلمه ایران و ایرانی رو به عنوان مفت خوران و مردمی که برای کار کردن در فرهنگ خودشان هیچ ارزشی باقی نگذاشتند نام میبره اما باز بنظر میاد که نویسنده به احوال جامعه ایران و کتابها و منابع تاریخی سیاسی اجتماعی ایران بسیار آگاه هست و ترجیح داده متنی تازه با یک ادبیات خشک و رک و مستقیم بدون هیچ رودرواسی و اغماضی به انتشارات ایران اضافه کنه که کمتر جایی دیده میشه. متنی که مشکل جامعه ایران رو نه پادشاهان و نخبگان، بلکه اونها رو زاییده دل جامعه ایران میدونه و انگشت اتهام رو مستقیما به سمت خود مردم میگیره که هیچ وقت در هیچ داستان، شعر، کتاب و فرهنگی، ارزشی برای کار کردن و زحمت کشیدن و تولید کردن و رقابت کردن و جنگیدن ایجاد نکردند و همواره یک ملت دلال صفت بوده و هستند.
مسائل گفته شده در بالا ابتدا هضمشان کمی سخت بود اما هنگامی که با تاریخ مقایسه میکردم حقیقتی عریان رو میدیدم که باعث میشد ادامه متن رو بدون تعصب بیشتری بخونم و دنبال هدف و منظور نویسنده از درج این همه ناکامی ملت ایران چی بوده و دنبال نشون دادن چه چیزی به مخاطب هست. نویسنده در جاهای بسیاری از کتاب تاکید میکنه که تا وقتی که بافت و فرهنگی کلی جامعه و قوانین برآمده از روابط اجتماعی (نویسنده صراحتا میگه که با قوانین سیاسی فرق داره) در جامعه ایران به سمت فایده گرایی و نتیجه گرایی پیش نره هیچ وقت و با روی کار آمدن هیچ دولت و حکومتی وضعشون تغییری نخواهد کرد و تغییر اصلی باید در بافت جامعه ایجاد شه و نشانه آن صرفا بالا رفتن تولید و ایجاد ثروت اقتصادی برای جامعه به عنوان نتیجه میدونه.
نویسنده از متفکران غربی به خصوص شخصیتهایی از مکاتب نتیجه گرایی و سوداگرایی (مرکانتیلیسم) دفاع میکنه و پیشرفت جوامع غربی و بخصوص اروپا رو در قرن 16 و 17 میلادی نتیجه وجود این افراد و به وجود اومدن این افراد رو نتیجه بافت فرهنگی و تاریخی و سیر تغییر تحول اندیشه در بطن جامعه اروپایی میدونه و معتقده اروپای اون قرون به طور کلی آبستن چنین تغییر و تحولاتی بوده که این اتفاقات افتاده است.
این تفکر مستقیم که نویسنده بارها توی جای جای کتاب بر اون تاکید داشته رو میشه توی یکی از آیه های قرآن هم پیدا کرد که “خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر آنکه آنها خودشان را تغییر دهند” رعد 11
بعد از مثالها و تحلیل های بسیاری که نویسنده در اوایل کتاب تلاش میکنه انگشت اتهام رو مستقیما به سمت مردم و فرهنگ درونی جامعه ایران بگیره (که به نظرم پربیراه هم نیست) شروع میکنه چند نقطه روشن امید رو در تاریخ تاریک ایران در قاموس سه نخست وزیر مورد علاقه خودش ترسیم کنه: قائم مقام فراهانی، امیرکبیر و مصدق
نویسنده (که یکی از شاگردان علی شریعتی هست و به وضوح تحت نظریه شیعه علوی شیعه صفوی قرار داره) جدا ازینکه ریشه مشکلات جامعه ایران رو عمقی تر و در طول تاریخ هزاران ساله اون میدونه شروع مشکلات فرهنگی اصلی و عقب ماندگی کشور رو از زمان صفویه میدونه که مقارن هست با شروع دوره رنسانس اروپا و دوره پیشرفت های نامحدود اروپایی ها در تمام زمینه ها که البته لازمه اون کشیدن کلی رنج و کار کردن فراوان هست.
در واقع در همین زمانها قائم مقام فراهانی به عنوان اولین معجزه برخواسته از فرهنگ مردم ایران (کاملا اتفاقی شاید) میدونه که شخصیت فساد ناپذیر و دلسوز این مملکت بوده و کارهای فراوانی برای جلوگیری از سیطره بی قید و شرط اربابان اروپایی داشته و سپس امیرکبیر که شاگرد قائم مقام بوده و مصدق رو هم شخصیت هایی بسیار شبیه به همدیگه از نظر فساد ناپذیری و دلسوزی برای مملکت و تلاشگر و دقیق و طاهر و پاک میشناسه و تلاش داره به مخاطب بگه که این سه شخصیت از هر نظر بهترین شخصیت های بشری برخواسته از فرهنگ معیوب ایران و بدون هیچ اشتباه و خطایی بودن که از جمله ویژگی مشترک هر سه تنفر از بیگانگان (فضایی ها نه ها، ساکنین کشورهای خارجی) بوده و در نهایت با تعریف کردن وقایعی که در دوره هر سه نخست وزیر رخ داده اونها رو مظلومانی در مقابل پادشاهان، مردم و قدرت های خارجی میدونه که هر سه قربانی شدن و اینطوری کتاب رو به پایان میبره.
اول از همه نقدی که به این کتاب به نظرم اومد اینه که نویسنده به نظرم مخصوصا توی زمینه نخست وزیرهای ایران کمی متعصبانه به صورت صفر و یکی یا همون سیاه و سفیدی فکر کرده و تمام 137 نخست وزیر ایران رو فاسد، خیانتکار، وطن فروش و لاابالی و بی سواد میدونه و تنها از میان اونها سه نخست وزیر (که از قضا معروف ترین هستن و همین الان هم توی جامعه ایران آدمهای محبوبی هستن) رو بهترین و پاک ترین و کارآمد ترین نخست وزیران ایران میدونه که تمام خدمات و پیشرفت های حال حاضر ایران مدیون این سه بزرگوار هست. بحث من این نیست که این سه عزیز تاریخ ایران انسانهای بدی هستن اما بحثم اینه که اینها که محبوب هستن حس کردم یکم کتاب به حالت پوپولیستی نوشته شده که تمام سایر شخصیتهای تاریخی (که اگر اهل مطالعه تاریخ معاصر باشید) بعضا بسیار دلسوز ایران و این مملکت بودن رو در جبهه جنگجویان تاریکی قرار داده که این سه نخست وزیر رو بالای چوبه دار بردن. نویسنده حتی جامعه ایران رو متهم میکنه که باعث قربانی شدن این سه نخست وزیر شدن و از این سه متنفرم در حالی که شاید اینطور نباشه. به هر صورت کتاب با مثالهایی تاریخی به نظرم سعی در سیاه و سفید جلوه دادن اشخاص و کشورها داره که روش درستی نیست، به خصوص در مورد آقای مصدق که یکی از شخصیت های سیاسی مورد علاقه خودم هم هست میدونم که در طول زندگی سیاسیش اشتباهاتی داشته و یک جاهای به اعتراف خیلی از نزدیکانش خطاهای محاسباتی انجام داده که باعث شده دست بالا رو از دست بده و یا برخورد امیرکبیر با اقلیت های مذهبی رو اصلا در شان ذکر توی متن کتابش نمیدونه و این خب یک مقدار از بی طرفی کتاب رو کاهش میده.
اما بحث اصلی کتاب مبنی براینکه جامعه ایران همواره یک جامعه دلال صفت و مصرف گرا بوده و صادرات ایران از 3 الی 4 قرن گذشته هیچ تغییری تا به امروز (به جز اضافه شدن اقلام نفتی و گازی) نکرده به نظر من حرف بسیار درستیه. این که بافت فرهنگی جامعه طوری در هم تنیده شده که به دست آوردن پول زیاد بدون زحمت یک ارزش به حساب میاد و در واقع پولهای زیاد در این جامعه غالبا بدون زحمت و تولید آنچنان خاصی و با دلالی به دست میان و این خورده فرهنگ در طولانی مدت غالب مردم رو آماده خور و مصرف گرا و بدور از ارزشهای کار بار میاره یک واقعیت غیر قابل اجتناب در طول متن کتاب هست که باعث میشه مخاطب در حال حاضر هم نشونه های خیلی زیادی اطرافش ازین خورده فرهنگ دلال صفت ببینه که باعث و بانی بسیاری از مشکلات اقتصادی حال حاضر جامعه ایران هست. گرچه نویسنده از سیاست موازنه منفی مصدق و سایر نخست وزیرهای مطبوعش به عنوان سیاست بسیار خوبی در مقابل قدرت های دنیا در اون روز دفاع میکنه در این دوره زمونه به نظر نمیاد که توی دنیای در هم تنیده اقتصاد دنیا، کشوری به تنهایی و با رعایت موازین مکتب جوچه بتونه کاری از پیش ببره.
برای رهایی ازین فرهنگ هم نویسنده به طور غیر مستقیم پیشنهاد یک فرهنگ سوداگری و تلاش بسیار زیاد مطابق با اصول مکتب مرکانتیلیسم رو پیشنهاد میده که شاید یک روزی بتونه ایران رو از زمره کشورهای مشابه جمهوریهای موزفروش خارج کنه.
در هر صورت خوندن این کتاب رو برای علاقه مندان به تاریخ و سیاست و اقتصاد پیشنهاد میکنم.
نوشته های بیشتری رو توی این زمینه ها میتونید توی وبلاگم بخونید