سری اول جنگ ستارگان که در سال 1977 شروع شد، انقلابی در سینما بود. ورود تکنولوژی و جلوههای ویژه به شکلی جذاب (البته در زمان خودش) باعث شد تا جرج لوکاس، کارگردان آن، از مهمترین شخصیتهای موج جدید هالیوود باشد. شرکت فیلمسازی او به نام «لوکاس فیلم» حق ساخت فیلم های جنگ ستارگان را در اختیار داشت. حضور لوکاس در پشت دوربین سری دوم جنگ ستارگان که در اواخر قرن قبل و ابتدای قرن اخیر اکران شد، باعث شده بود تا سهگانه دوم آن هم به قوت سری اول آن باشد. به خصوص که در این سری به شخصیت آناکین اسکایواکر و جریان تغییر او در رسیدن از سمت روشن نیرو به سمت تاریک آن پرداخت. این تغییر کاراکتر اصلی داستان را میتوان از جذابترین تغییرها در تاریخ سینما برشمرد.
در سال 2012 اما شرکت دیزنی در ادامه خوشاشتهاییهای خودش لوکاسفیلم و حق پخش جنگ ستارگان را خرید. پیش از آن هم دیزنی مارول را خریده بود. بعد از آن که ساخت سری سوم جنگ ستارگان شروع شد و معلوم شد که جرج لوکاس نظارتی بر پروژه جدید ندارد، انتظار یک سهگانه خوب دیگر تقریبا از بین رفت. با تماشای قسمت اول آن، جنگ ستارگان؛ نیرو برمیخیزد، پیشبینیها درست از آب درآمد و اولین فیلم جنگ ستارگان تحت نظارت دیزنی چندان چنگی به دل نزد. کارگردان قسمت اول آن جیجی آبرامز بود.
قسمت دوم آن به دست کارگردان دیگری به نام ریان جانسون افتاد. جانسون توانست کمی داستانگویی را بهتر کند، اما هنوز هم جنگ ستارگان اثری از قوت دو سری قبلی نداشت تا به قسمت سوم رسید. قسمت سوم دوباره به دست آبرامز افتاد و نشان داد که دیزنی و آبرامز توانایی ساخت اثری در قدوقامت جنگ ستارگان اصلی را ندارند. فیلمی که سراسر ناامیدی بود. سهگانه اخیر جنگ ستارگان، دنیای جرج لوکاس را به اکشنی پیشپاافتادهای تبدیل کرد.
مهمترین مشکل سری جدید، ناتوانی در ساخت دنیایی کامل و منطقی بود. مخاطب، در هنگام تماشای فیلمهای علمی تخیلی میداند که قرار نیست شاهد رعایت قوانین فیزیک نیوتونی باشد، اما توقع دارد دنیایی که سازنده به او ارائه میدهد، با معیارهای همان دنیا منطقی باشد. مهمترین عنصر داستان جنگ ستارگان، نیرو (the force) است. در سری اول آن لوک اسکایواکر به سراغ کنوبی و استاد یودا میرود تا بداند که چطور باید از نیرو استفاده کند. ری، شخصیت اصلی داستان، از همان ابتدا نیرو را دارد و طی دوران خیلی کوتاهی پیش اسکایواکر میرود و در همان مدت کوتاه پیش او و بعد هم مدت کوتاهی در کنار لیا آموزش میبیند و خیلی زود همه چیز را یاد میگیرد و سفینه میترکاند. خبری از تمرینات سختی که در سری اول یودا برای لوک اسکایواکر میگذاشت نیست. از آن بدتر لوک اسکایواکر پیرمردی خرفت و احمق است که شرایط را درک نمیکند. در پایان قسمت دوم هم ناگهان وارد میشود و با حضور خود همه چیز را دگرگون میکند. به همه مشکلات کاراکتر اسکایواکر بازی بد مارک همیل را هم اضافه کنید. جنگیدن از دور به وسیله نیرو هم از عجایبی بود که این سری اضافه شد.
در آخر هم میرسیم به بازگشت امپراتور سابق، پالپتین. چگونه برگشته است؟ کلون سازی. چیست؟ نمیدانیم! باید قبول کنیم که او خیلی در استفاده از سمت تاریک نیرو قوی است و توانسته است خودش را برگرداند و در زمان مرگ خودش بزرگترین نیروی تاریخ کهکشان را ساخته است. علاوه بر آن باید بدانیم که اسنوک را هم او ساخته است و وجود خارجی نداشته است در صورتی که در قسمت دوم کایلو رن او را میکشد. بماند که شخصیت اسنوک هم معلوم نیست از کجا آمده است. شخصیت پو هم معلوم نیست چه گذشتهای دارد. در قسمت سوم اشارهای کوچک به قاچاق ادویه میشود. معشوقه سابق او را هم میبینیم. همه اینها نه تنها کمکی به شناخت پو نمیکند بلکه شخصیت او را پیچیدهتر میکند.
همراهی هالیوود با جریانهای اجتماعی جدید در آمریکا هم بلای جان فیلمها شده است. کمپانیهای فیلمسازی میخواهند به هر طریقی که شده است بگویند که روشنفکر هستند و از اقلیتها و جنبشها حمایت میکنند. در سری جدید، فرماندهان همگی زن هستند و قهرمان داستان دختر است تا با موج فمنیسم همراه شوند. کاراکتر مهم بعدی هم سیاهپوستی با لب و لوچه «دنزل واشنگتن گونه» است برای همراهی با جنبشهای ضدنژادپرستی. در پایان هم پس از شکست امپراتوری پالپتین شاهد معاشقه دو زن هستیم برای حمایت از همجنسگرایان. بد نبود در لابلای همراهی با جنبشهای اجتماعی کمی هم به داستان میپرداختند.
نام قسمت آخر آن خیزش اسکایواکر بود. تا آخرین صحنه فیلم نمیدانیم که بن سولو اسکایواکر است یا ری پالپتین؟ هرچه بود هیچکدام اسکایواکر نبودند. تنها با چند روزی آموزش دیدن از آن خواهر و برادر باید قبول کنیم که ری متعلق به خانواده اسکایواکر است. در کنار آن باید قبول کنیم هان سولو که در زمان حیاتش نتوانسته بود پسرش را نجات دهد، با روحش و دو جمله تغییر بزرگی در کایلو رن ایجاد کرده است.
حالا دیگر خبری از آن جنگ ستارگان که روزگاری رهبر فیلمهای علمی تخیلی در سینمای جهان بود نیست. سری جدید جنگ ستارگان تنها یکی از چند بلاکباستر تکراری بود که تلاش کردند با جلوههای ویژه سهمی در گیشه داشته باشند.