اگر در برخورد با فیلمهای سینمایی به دنبال داستانی مهندسیشده شبیه فیلمهای کرسیتوفر نولان هستید به سراغ فیلم کروئلا نروید، اما، اگر به دنبال لذتبردن از تصاویر رنگارنگ، قابهای زیبا و بازیهای خوب هستید حتما کروئلا را تماشا کنید.
کروئلا، ساخته دیزنی و اقتباسی از داستان 101 سگ خالدار است. ایده داستان بیشباهت به فیلم جوکر نیست. همانطور که در آن فیلم به سراغ گذشته و شکلگیری شخصی شرورِ جوکر رفت، این فیلم نیز به سراغ گذشته شخصیت شرور قصه 101 سگ خالدار به نام «کروئلا دویل» میرود. خط داستانی هم به فیلم «سوگلی»، اثر یورگوس لانتیموس شبیه است. درگیری دو زنِ جاهطلب برای رسیدن به جایگاه ممتاز. در سوگلی، «اِما استون» از طبقه پایین اجتماعی و اقتصادی به دربار ملکهای میرود و در تلاش است تا جایگاه سوگلی محبوب ملکه را سالهاست تثبیت شده است بگیرد. در کروئلا باز هم اِما استون، از طبقه پایین اجتماعی و اقتصادی تلاش میکند تا جایگاه بزرگترین طراح مد لندن را بگیرد. البته فیلم در نهایت موفق میشود که خودش را از هر اثر مشابهی جدا و به تنهایی هویت پیدا کند.
فیلمِ کروئلا خیلی هم از دنیای کودکانهی داستانِ اصلی دور نشده است. هنوز هم شخصیتها ساده و بدون پیچیدگی هستند، احساسات ساده و سرراستی دارند، دوستیها عمیق و پایدار و اتفاقاتِ داستان کمی تخیلی است و کارگردان چندان هم به دنبال منطقی کردن آنها نیست. به همین دلیل ذهن منطقی و ریزبین را هنگام دیدن این فیلم باید خاموش کرد. هر سکانس نیز داستان و جذابیت خودش را دارد. در دو سوم پایانی فیلم تقریبا هر سکانس ماجرای جذابی دارد. در ابتدای فیلم هم برای آن که مخاطب خسته نشود کاتهای سریع داریم و داستان از زبان نقش اول داستان گفته میشود. این عوامل باعث شدند تا دو ساعتِ فیلم پر از اتفاقات جذاب باشد و بیینده را تا انتها با خودش بکشد.
طراحی صحنه و لباس، به همراه تصویربرداری خوب باعث شده تا فیلم کروئلا علاوه بر داستانِ خوب، چشمنواز نیز باشد. از این جهت بسیار به فیلمهای وس اندرسون (مثل هتل بزرگ بوداپست) و سریال «خانم میزل شگفتانگیز» شبیه است. به خصوص در سکانس کافیشاپ که تصویربردای و قرار داشتن چهره در وسط کادر شبیه به فیلم هتل بزرگ بوداپست بود. موزیکِ راکِ دهه هفتادی هم تاثیر مهمی در ساختهشدن لندنِ آن دوران را داشت. شروع سکانسها با لانگشات و بعد از آن کات زدن به چهرهها و نمایش واکنش کاراکترها به اتفاقاتی که در جریان است نیز به خوبی توانست حس و حال هر موقعیت را منتقل کند. همچنین بسیاری از المانهای فیلم هم در نقطه درستی قرار داشتند. مثلا اولین سکانسی که کروئلا خودش را نشان میدهد. آتشی بر لباس سفید او میافتد، معصومیت استلا میسوزد و شخصیت شرور کروئلا در لباس قرمز خودش را نشان میدهد.
بازیِ خوبِ دو نقش اصلی باعث شد تا فیلم دیدنیتر هم بشود. به دلیل شبهکارتونی بودن فیلم، دست اِما استون برای پرداخت بیشتر و اضافه کردن حرکات عجیب و غریب به شخصیت باز بود و باعث شد تا هنر بازیگری خودش را بیشتر از آثار قبلی نشان دهد. اوج بازی او هم صحنهای بود که رو به فواره پارک و صورتی اشکبار خطاب به روح مادرش مونولوگی را میگوید. ترکیب خشم و ناراحتی به خوبی از چهره او مشخص میشود. اِما تامپسون در نقش بارونس هم به خوبی توانست نقش منفی داستان را بازی کند، به شکلی که بیننده تا انتهای فیلم کاملا از او بدش میآمد و از نابود شدن او خوشحال میشود.
وارد نشدن فیلم به عمق هر شخصیت باعث میشد تا انگیزه کاراکترهای حاشیهای برای همراهی با کروئلا و بارونس به خوبی مشخص نباشد. این مورد شاید بزرگترین نقطه ضعف فیلم باشد. دقیق مشخص نمیشود که چرا شخصیت آرتی باید همیشه و در هر موقعیتی با استلا همراهی کند، یا آنیتا به خاطر چند سال همکلاسی بودن در برابر بارونس با آن قدرت بایستد و به دوست قدیمی خودش کمک کند یا جان، پیشخدمت قدیمی بارونس به سادگی خیانت میکند. از طرفی خودِ نقش منفی داستان یعنی بارونس، با وجود تمام امکانات و موفقیتهایی که دارد در بیشتر تقابلها به راحتی از کروئلا شکست میخورد. در دقایق ابتدایی فیلم به خاطر نوع نگاه جسپر به استلا، قهوه آوردنهایش و هدیه تولدی که به استلا میدهد به نظر میآید که عاشق اوست، اما در طول فیلم هیچ اشارهای به این موضوع ندارد.
در پایان فراموش نکنیم که این فیلم هم مشابه سایر آثار هالیوود در سالهای اخیر روی موج توجه به زنان سوار شده است. تمام اتفاقات داستان به خاطر تیزهوشی و جایگاه دو زن اتفاق میافتد و مردها همیشه در حاشیه هستند. به غیر از جان و جسپر، بقیه مردها یا احمقاند یا دستوپاچلفتی یا لوس. در بهترین حالت ویژگیهای زنانه دارند مثل آرتی. با این وجود باز هم کروئلا تبدیل به فیلمی دیدنی شده که در این سالهای کم فروغ سینمای هالیوود میتواند به خوبی سرگرممان کند.