پارسال چنین روزهایی بود که خبر آتش گرفتن پلاسکو همهجا پیچید. یادم میآید آن روزها آنقدر غمگین و افسرده بودم از ماجراهای زندگیام که خوب میدانستم اگر خودم را در این موج بلند غم رها کنم حتما غرق خواهم شد. این شد که تا جایی که میتوانستم خودم را دور نگه داشتم از عکسها و تصویر چهرهها و آمار کشتهها تا اینکه یکی دو روز بعد این تصویر زمینگیرم کرد. این متن حال و هوای آن روز و آن ساعتم بود پر از خشم و غم، که اینجا بازنشر میکنم:
تفاوتهای زبانی همیشه برای من جذاب بودهاند. از زبانهای دیگر آنقدر نمیدانم که نظر قطعی بدهم ولی ذهنم همیشه ناخودآگاه کلمات فارسی را با انگلیسی مقایسه میکند. زبان فارسی رمانتیک و آهنگین است. Embrace خودش را هم که بکشد به پای آغوش نمیرسد. ولی گاهی کلماتی در انگلیسی هستند که بسیار گویاتر از معادل فارسیشان هستند. مثلا وقتی میگویند Hunger Strike شنیدن و دیدن لفظ Hunger پشتت را میلرزاند. بلافاصله به این فکر میکنی که او گرسنه است و کلمه ضربهاش را زده است، در حالیکه اعتصاب غذا مرا یاد تجمعهای اعتراضی میاندازد.
امروز از صبح ذهنم روی دو کلمهی Fire Fighter و آتشنشان گیر کرده است. میبینید تفاوتش را؟ آتشنشان در زبان انگلیسی به جنگ آتش میرود. با چی؟ با دست خالی!
مرثیهی شجاعت و از خود گذشتگی نمیخوانم. گاهی به این فکر میکنم شاید شغل بهتری گیرشان نیامده باشد. در این کشور نمیشود خیلی به آدمها براساس حرفهای که دارند نگاه کنی. خیلیهاشان، خیلیهامان انتخابی نداشتهایم و نداریم.
مبهوت، عکسهای خسته و چهرههای خاکستریشان را نگاه میکنم. حالم به هم میخورد از مردمی که به جان هم افتادهاند. حالم به هم میخورد از گوشی و تلگرام و توهم خبرنگاری و شکار لحظهها. چه بر سرمان آمده؟ عادت کردهایم خوشی و ناخوشی را از قاب موبایلهایمان ببینیم. بدتر از آن عادت کردهایم خشممان را بر سر هم خالی کنیم جای اینکه بپرسیم چرا باید چنین اتفاقی بیفتد؟ چرا این حادثه باید اینقدر تلفات داشته باشد؟ آیا امدادرسانی درست و اصولی انجام میشود؟ ستاد مدیریت بحران کجاست و چه کرده است؟ به جایش نشستهایم همدیگر را فحش میدهیم که آی این ملت فلان فلانشده. متفرق کردن مردم از خیابانها در این کشور کار سختیست؟ من و شمایی که ۸۸ را از سر گذراندهایم میدانیم که نیست. فکر نمیکنید میگذارند جمعیت بماند که بعد بگویند مردم مانع رسیدن امداد به محل حادثه شدهاند و من و شما و هنرمند مملکت و مسئول فلان هم بنشینیم نچنچ گویان همین را آنقدر تکرار کنیم تا همه یادشان برود مسئول این ماجرا که بوده است؟! آیا همهی کسانی که میتوانستهاند کاری کنند وظیفهشان را درست انجام دادهاند؟ ما این سوالها را نمیپرسیم. من، ما ذهنمان مالامال خشم و عقده و کینهست. به مسئولانی که سر سوزنی به حرف و عملشان اعتماد نداریم. از آن مهمتر ولی همیشه مشغول امر مهمتر تحقیر هموطنان آریاییمان هستیم.