هشدار: اگر فیلم را ندیدهاید این نوشته ممکن است داستان را لو بدهد.
فیلم کارول را اگر دیده باشید، یکی از زیباترین عشقهای زنانه را به تصویر کشیده است و چه بازیهای حیرتانگیزی. حالا کارگردانش فیلم دیگری ساخته است به نام مه دسامبر که چند روز پیش روی نتفلیکس منتشر شد. قصهی رویارویی دو زن ولی این بار در پسزمینهای متفاوت.
ماجرا از تب و تاب خانهای پرنور و شلوغ که از در و دیوارش صدای خنده و مهمان بالا میرود و مردی جوان هم در حال روشن کردن آتش باربیکیوست شروع میشود. چیزی شبیه به جشنهای چهار جولای و نماد کلاسیک خانوادهی خوشحال و خوشبخت آمریکایی. زن میزبان، گریسی، اما کمی مضطرب به نظر میرسد و از خلال دیالوگها کمکم معلوم میشود مهمانی ویژه در راه است. هنرپیشهای هالیوودی که قرار است داستان زندگی گریسی را در فیلمی جدید به تصویر بکشد.
از همانجا حس کنجکاوی بیننده برانگیخته میشود که چه چیز منحصربفردی در زندگی این زن اتفاق افتاده که قرار است از آن فیلمی ساخته شود. ماجرا از این قرار است که حدود ۲۰ سال پیش گریسی سرخط تمامی خبرهای شهر میشود و شوک بزرگ زندگی کسانی که او را میشناختند وقتی به جرم برقراری رابطهی جنسی با فردی زیر سن قانونی بازداشت شده و به زندان میرود؛ همکلاسی پسرش به نام جو که وقتی رابطهشان با گریسی ۳۶ ساله که متاهل بوده و دو فرزند داشته شکل گرفته فقط ۱۳ سال داشته است.
آیا برای شما هم پیش آمده که گاهی با خودتان فکر کنید بر سر زندگی این آدمها بعد از پایان دوران محکومیتشان چه میآید؟ آدمهایی که اینگونه سرخط خبرها میشوند و مدتی همه ازشان حرف میزنند و بعد همه چیز ساکت میشود تا زمان برگزاری دادگاه که دوباره همهی نگاهها به سمتشان برمیگردد و حکم زندان و تمام. از چرخهی اخبار خارج میشوند و تبدیل به خاطرهای دور در حافظهی جمعی.
این فیلم جواب همان سوال است و الیزابت که به تازگی با بازی در سریالی محبوب به شهرت رسیده قرار است قصهی عشق جو و گریسی را روایت کند که پس از پایان دوران محکومیت گریسی با هم ازدواج کردهاند، سه فرزند دارند و به نظر خوشحال و خوشبخت میرسند. آنقدری طول نمیکشد که میفهمی جو و گریسی انتخاب کردهاند در همان شهر و محله و در کنار همان آدمها بمانند و اهمیتی به نفرتی که قبلاً بیشتر و این روزها کمتر به سمتشان روانه میشود ندهند.
ماجرایی که ۲۰ سال پیش اتفاق افتاده چندان اهمیتی در روند فیلم ندارد، گریسی و جو در فروشگاه لوازم حیوانات خانگی با هم همکار میشوند، عاشق میشوند و رابطهشان شروع میشود تا چند وقت بعد که در اتاق پشتی مغازه مچشان را میگیرند.
الیزابت از همان ابتدا نشان میدهد که آمده ته و توی ماجرا را دربیاورد. با دفترچه یادداشت کوچکی به دست راه میافتد در محله و با آدمهایی که گریسی را میشناسند از جمله پسر بزرگ و شوهر سابقش صحبت و نوتبرداری میکند. به دیدن محل کار جو و گریسی میرود و سعی میکند لحظههای پرشوری که آن دو در آن اتاق پشتی تجربه کردهاند را در ذهنش بازسازی کند.
هر چه جلوتر میرود میبینی که بیشتر و بیشتر در دنیای گریسی غرق میشود و کار به جایی میرسد که در رفتار و لحن و نوع نشستن هم روز به روز بیشتر شبیه او میشود.فیلم سکانسی دارد جلوی آینه که الیزابت از گریسی میخواهد اجازه دهد آرایش کردنش را تماشا کند، جایی آن میانه گریسی میگوید بگذار تو را آرایش کنم و نشانت بدهم چگونه رژ گونه را استفاده میکنم. در آخر دستی هم به موهای الیزابت میکشد و وقتی هر دو به سمت دوربین/آینه برمیگردند انگار یکی شدهاند.
فیلم پر است از این جزئیاتی که روند این دگرگونی در الیزابت را به دقت به تصویر میکشد. او که هر چه میگذرد به خود مطمئنتر شده و جسورتر میشود یک مرحله فراتر میرود و به جو نزدیکتر میشود. جو حالا ۳۶ ساله شده و به نظر میرسد تازه به دنبال کشف دنیاییست که مجال تجربه کردنش را پیدا نکرده است. نوجوانیاش به پدر شدن ختم شده است و سالهاست با زنی افسرده زندگی میکند که او را مقصر همه چیز میداند. سرگرمیاش مراقبت از کرمهای ابریشم است که میشود نماد امید تعبیرش کرد.
ده-پانزده دقیقهی آخر فیلم جاییست که میز میچرخد و بیننده غافلگیر میشود. انگار کمکم پردهای از جلوی سیمای آن زن سادهلوح و عاشقپیشه که گریسی از خودش به نمایش میگذارد کنار میرود و میبینیم چطور تمام عمر اطرافیانش را به بازی گرفته است. این ماجراها در قصهی فیلم مقارن شده با مراسم فارغالتحصیلی فرزندان دوقلوی گریسی و جو که به زودی از خانه میروند و این دو میمانند و باقی زندگی.
الیزابت که بعد از دیدن چهرهی واقعی گریسی دچار درگیری درونی شده به وضوح اعتماد به نفسش را از دست میدهد و در انتهای فیلم او را میبینیم که با شک و تردید به تواناییاش در ایفای نقش سر و کله میزند.
پایان قصهی جو و گریسی را به عهدهی بیننده گذاشتهاند که تصور کند آیا جو هم مانند آن پروانهای که صبح روز مراسم فارغالتحصیلی فرزندانش از پیله بیرون آمد و پرواز کرد و رفت خودش را از این زندگی رها میکند یا میماند و باقی عمر را هم در حسرت پروانه شدن سر میکند؟ من دلم میخواهد که فکر کنم مورد اول است و خوب است که قصه این فضا را به من میدهد ولی واقعیت زندگی عموماً اینقدر پروانهای نیست.
بازیها خیرهکننده هستند و ناتالی پورتمن گرچه جاهایی شبیه بازی جاودانهاش در قوی سیاه ظاهر شده ولی کماکان نقش را استادانه از کار درآورده است. فیلم تر و تمیز و خوبی است و یادآوری خوبی برای اینکه بپذیریم در اشتباهیم اگر فکر میکنیم آدمها را شناختهایم و لایههای پنهان شخصیتشان را کشف کردهایم.
پینوشت: نام فیلم اشارهای است به رابطهای عاشقانه با اختلاف سنی زیاد. یکی هوای اردیبهشت است و دیگری سوز آذرماه.
پینوشت: این نوشته اولین بار اینجا منتشر شده است.