مروارید زندیچی
مروارید زندیچی
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

موسیقی زندگی‌ات را خودت انتخاب کن

کتاب «پیش از آنکه مال شما باشیم» عنوان کتاب برگزیده‌ی سال ۲۰۱۷ در گودریدز را یدک می‌کشد. داستان چند لایه‌ای در دو دوره‌ی زمانی متفاوت که هرچه جلوتر می‌روی می‌بینی ساده‌تر ولی در عین حال پیچیده‌تر از آن است که فکر می‌کردی. قصه‌ای که می‌گوید نه تنها جدید نیست که بارها و بارها در اشکال مختلف روایت شده است ولی آنچه این کتاب را از نمونه‌های مشابه‌ آن جدا می‌کند به زعم من شخصیت‌پردازی قوی و توصیف‌های ماندگارش است.

داستان از زبان دختر بزرگ خانواده‌ای فقیر که روی قایق زندگی می‌کنند و از زبان دختر یک سناتور آمریکایی که برای موفقیت‌های بزرگ سیاسی در آینده‌ی نزدیک آماده می‌شود در دو دوره‌ی زمانی متفاوت روایت می‌شود. همان ابتدای داستان چند باری صفحات را زیر و رو کردم که مطمئن شوم درست متوجه شده‌ام که خانواده روی قایق زندگی می‌کنند. گویا در دوره‌ای که این داستان روایت می‌شود، یعنی حوالی ۱۹۳۰ میلادی در آمریکا عده‌ای از کارگران و خانواده‌هایشان به دلیل شرایط اقتصادی نامناسب روی قایق‌های دست‌سازی به شکل خانه زندگی می‌کرده‌اند. خانواده‌هایی که اغلب پرجمعیت هم بوده‌اند.

پدر خانواده ناچار می‌شود مادر در حال وضع حمل را به بیمارستان برساند چون ماما برای به دنیا آوردن دوقلوها مهارت کافی ندارد. ریل فاس دختر ۱۲ ساله‌ی خانواده ناگهان مسئول مراقبت و نگهداری از سه خواهر و یک برادر کوچک‌ می‌شود و آنقدری هم طول نمی‌کشد که ببیند چقدر در مواجهه با دنیای بی‌رحم آدم بزرگ‌ها ناتوان از مراقبت کردن از عزیزانش است. بچه‌ها از یتیم‌خانه‌ای که در اصل بنگاه معاملاتی فروش کودک به خانواده‌های ثروتمندی که امکان بچه‌دار شدن ندارند سر در می‌آورند و داستان به خوبی تمام مصائب و سختی‌هایی که متحمل می‌شوند را به تصویر می‌کشد. در عرض کمتر از یک شبانه‌روز این بچه‌ها نه فقط پدر و مادر که هویت‌شان را هم از دست می‌دهند چون مدیر یتیم‌خانه تشخیص می‌دهد اسم هرکدام‌شان باید به چه اسمی تغییر کند. حالا اینکه این دو قصه از گذشته و زمان حال چطور به هم متصل می‌شوند و زنجیره‌ی عجیبی که شکل می‌گیرد را تعریف نمی‌کنم که لذت خواندن کتاب را از بین نبرده باشم.

آنچه از این کتاب برای من به یادگار ماند چند نکته‌ای‌ست که ریل در آخر قصه می‌گوید:

"Life is not unlike cinema. Each scene has its own music, and the music is created for the scene, woven to it in ways who do not understand. No matter how much we may love the melody of a bygone day or imagine the song of a future one, we must dance within the music of today, or we will aways be out of step, stumbling around in something that doesn’t suit the moment."

«زندگی تفاوت چندانی با سینما ندارد. هر صحنه‌ای موسیقی خودش را دارد، موسیقی‌ای که برای همان صحنه خلق شده و چنان با آن تنیده شده که از ادراک خارج است. فارغ از اینکه تا چه حد عاشق ملودی روزگاری که گذشته‌ است باشیم یا آهنگ روزی در آینده را تصور کنیم، باید با موسیقی امروز برقصیم و همراه شویم، وگرنه همیشه خارج می‌زنیم، دور خودمان در حالتی می‌چرخیم که تناسبی با آن لحظه ندارد.»

رها کردن گذشته و غصه نخوردن برای آینده از آن مواردی‌ست که همیشه ذهن مرا درگیر خود می‌کند. برای همین تشبیه روند زندگی به فیلمی که هر صحنه موسیقی خاص خودش را دارد برای من بسیار ملموس بود. مرا یاد لحظه‌هایی از زندگی انداخت که موسیقی مناسب صحنه‌اش مثلا رقص بهار شهداد روحانی بوده و من نینوای حسین علیزاده را می‌شنیده‌ام چون درگیر چیزی از گذشته مانده بودم. یا به این فکر کردم که چه لحظات و چه موسیقی‌های شاد و حتی آرام‌بخشی را با شنیدن صدای موسیقی ترسناک فیلم و سکوت قبل از بیرون آمدن دستی از گور که با جیغ همراه می‌شود هدر داده‌ام چون همیشه نگران وقوع موضوعی ترسناک در آینده بوده‌ام.

"People don’t come into our lives by accident."

«آدم‌ها به طور اتفاقی وارد زندگی ما نمی‌شوند.»

این هم یکی دیگر از آن مواردی‌ست که بارها و بارها در زندگی تجربه‌اش کرده‌ام. آشنایی با آدمی به طور کاملا اتفاقی (که البته به نظر می‌رسد من فکر می‌کرده‌ام اتفاق است) مسیر زند‌گی‌ام را به طور کامل عوض کرده است. مواردی بوده که فکر کرده‌ام اگر این آدم را ندیده بودم زندگی شادتری داشته‌ام و مواردی هم بوده که افسوس خورده‌ام که چرا این آدم را زودتر نشناخته‌ام ولی نقطه‌ی مشترک این دو وضعیت آموختن و حرکت کردن و رشد بوده است. این اتفاقی نبودن حضور آدم‌ها در زندگی یکی از آن مواردی‌ست که به خوبی در جای‌جای کتاب و در روابط آد‌م‌های مختلف به تصویر کشیده شده است.

"A woman’s past need not predict her future. She can dance to new music if she chooses. Her own music, to hear the tune, she must only stop talking. To herself, I mean. We’re always trying to persuade ourselves of things."

«گذشته‌ی یک زن لزوما پیشگوی آینده‌ی او نیست. او می‌تواند با موسیقی جدیدی برقصد اگر انتخابش این باشد. موسیقی خودش، که برای شنیدن‌ش فقط باید دیگر حرف نزند. منظورم حرف زدن با خودش است. ما همیشه سعی می‌کنیم خودمان را نسبت به مسائل قانع کنیم.»

شما را نمی‌دانم ولی در ذهن من همیشه صدایی‌ست که می‌گوید «مطمئنی از پس این کار برمیایی؟» و همین یک سوال ساده کافی‌ست برای اینکه انرژی و انگیزه‌ام از بین برود. موسیقی ذهن من موقع شروع کردن کار و پروژه‌ی جدیدی که در پیش دارم همیشه از ملودی اول روزی روزگاری شروع می‌شود و طولی نمی‌کشد که این ندای درونی کار خودش را می‌کند و موسیقی‌های ترسناک وارد صحنه می‌شوند و آخر سر سکوت کرکننده‌ای حکفرما می‌شود.

من کتاب را به انگلیسی خواندم ولی با جستجوی مختصری که کردم دیدم گویا چند ترجمه از آن در بازار موجود است.





یادداشتی بر کتابمعرفی کتاب
تو کتاب‌ها دنبال خودم می‌گردم. آدرس بلاگ: pearlsofperception.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید