«ارجاعات مکرر نویسنده به خاورمیانه نشانه از چیست؟»
این عنوان نقدی بود که یک نفر روی کار میم.پاشایی نوشته بود. میم.پاشایی نقد را کامل خوانده و حتا آن تکه از روزنامه را هم بریده و در آلبوم افتخاراتش چسبانده بود. با این حال هر بار که برای کسی تعریف میکرد که درمورد آخرین اثرش نقدی نوشتهاند، عنوان را میخواند و بلافاصله جملهی «ارجاع به قبر پدر فلانفلانشدهات در خاورمیانه دارد» را میگفت و خودش قبل از همه میخندید. فقط یک بار وقتی خانمی زیبا در آن جمع چپچپ نگاهش کرد، این شوخی را کنار گذاشت.
میم.پاشایی آدمیست که میشود برایش دل سوزاند. بیدستوپا به نظر میرسد و همیشه هم شانس کافی دارد برای در رفتن از مخمصههایی که گرفتارشان میشود. برای مثال در این نقد، میم.پاشایی درنهایت یک خاورمیانهای که به او ظلم شده و حقش بیشتر از اینهاست معرفی میشود. کسی که با وجود رنجهایی که زندگی در خاورمیانه به او تحمیل کرده است، به خوبی با شرایط کنار آمده، مینویسد و خوب هم مینویسد.
خودش هم معتقد است که نویسنده است اما در این گزارش قرار است دست تمام کسانی که مثل میم.پاشایی دچار این حالت روانپریشانهاند که نویسندهاند، رو شود. در ابتدا لازم است بخشی از متن نقد معروف، «ارجاعات مکرر نویسنده به خاورمیانه نشانه از چیست؟» ذکر شود.
میم.پاشایی نویسندهی جوان و بااستعدادی که با خلق مجموعه داستانی تحت عنوان «کمک! من یک نویسنده نیستم» سروصدای زیادی به پا کرده است. اثر پیشین او، «سگها بدون گربهها»[1] که یک اثر روانکاوانه در حوزهی مطالعات حیوانات خانگی بود، فضای بسیار متفاوتی را از داستان جدید نویسنده به تصویر میکشد. به نظر میرسد میم.پاشایی راه درستش را پیدا کرده اما ارجاعات نویسنده به خاورمیانه نشانهی چیست؟ چرا نویسنده به عنوان یک خاورمیانهای، تا این حد به خاورمیانه اشاره میکند؟[2] پاسخ مشخص است. چون میم.پاشایی خاورمیانهایست و حق دارد به خاورمیانه اشاره کند.»
متن بالا که بخشی از نقد نگاشتهشده بر نوشتههای میم.پاشایی بود را خواندید. اما حقیقت میم.پاشایی چیست؟ میم.پاشایی درواقع یک شارلاتان است. نوشتن نمیداند. در «گربهها بدون سگها[3]»، سگها و گربهها به دادگاه اعتراض کردند که نویسنده با بیخردی محض، داستان را اثری روانکاوانه در حوزه مطالعات حیوانات خانگی مطرح کرده است. گرچه میم.پاشایی دادگاه را بُرد و چندتا از سگها و گربهها را برای تنبیه و بهعنوان حیوان خانگیِ میم.پاشایی به او سپردند.
اما در داستان جدید، «کمک! من یک نویسنده نیستم.» دیگر با چه زبانی باید گفته میشد که میم.پاشایی نویسنده نیست؟ در هر قصه، شخصیتی روند پیشبُرد قصه را شرح داده و گفته است که میم.پاشایی اینها را ننوشته و اصلاً نویسنده نیست و ما خودمان وجود داریم و میم.پاشایی فقط معلوم نیست از کجا قصههای ما را میداند و به نام خودش چاپ کرده. حتا انتخاب عنوان کتاب هم روشی برای بیان خباثت میم.پاشایی بود که تحسین منتقدان را برانگیخت!
ویراستار زیر این قسمت خط کشید. گفت «پوستتو میکنن برا این تیکه.». شانه بالا انداخت، قرار بود بابت چیزی که نوشته مورد حمله قرار بگیرد. دیگر چه فرقی داشت؟
این اتفاق کمنظیر که چند نفر میآیند و میگویند این آقا به گور پدرش بخندد که ما را نوشته باشد، فقط در اینجا رخ میدهد، در این قصه. چون بهنظر میرسد قصهها این امکان را دارند که همهچیز در آنها وجود داشته یا نداشته باشد.
ویراستار زیرِ «به نظر میرسد» خط میکشد که قاطعتر بنویس. ویراستارها نویسندههای اینسیکیور[4] را نمیفهمند. زیر همین هم خط میکشد که از کلمات فارسی استفاده کن. تو به فرهنگ و زبان مادری من لطمه میزنی. عمدا نوشت که لجشان دربیاید. ویراستارها این جزییات روحی را نمیفهمند، حواسشان فقط به جزییات متن است و بس.
من و آقای شکیبا و خانم گوهرنقش و خانم سببنیا و آقای جوان خوشتیپ انگلیسی قصهی چهارم که من شخصاً ارادت ویژهای بهشان دارم، آقای ادوارد قهوهای و بندهی حقیر، کتباً نوشتهایم که میم.پاشایی ما را ننوشته و امضا هم میکنیم. من شخصاً از آقای قهوهای خواستهام اثر انگشتش هم پای نامه بگذارد.
ویراستار جوری نگاهش کرد که یعنی خودت را خفه کردی با این انگلیسیدوست بودنت. اگر دهانش را باز میکرد، تا صبح برایش از جذابیت انگلیسیها، ایرلندیها و اسکاتلندیها میگفت و ویراستار با نبوغ سرشارش این را فهمید و سکوت کرد.
مرگ بر میم.پاشایی.
ویراستار لابد میخواست بگوید که مرگ بر چرا میگویید؟ خشونت چرا؟ ولی از نگاهش فهمید که ممکن است کاغذها را در دهانش فرو کند که سکوت کرد.
مرگ بر میم.پاشایی، نویسندهی دروغین که قصه مینویسد و وانمود میکند که حتا نویسنده هم نیست. درنهایت میتوان گفت «به نظر میرسد» که میم.پاشایی نویسنده است.
_توضیحات
اثر پیشرو که تاکنون به ۱۵۰۰ زبان زنده و مردهی دنیا ترجمه شدهاست، اثریست خواندنی و جذاب از نویسندهای با الفبا و زبان شخصی خودش که بر اساس نحوهی صحبت یکی از شخصیتهای بازی رایانهای معروف دوتادو، چهار ساخته و نگاشته شده است. در قسمتهایی از متن ترجمه، هرگاه اسمی از ویراستار به میان آمده، از فونت دیگری استفاده شده است تا خوانندگان عزیز هنگام خواندن این اثر آوانگارد دچار اشتباه نشوند. درنهایت باید گفت مترجم تلاش کرده است که روایت خواندنی نویسنده، میم پاشایی که این نام را به عنوان داستانگو برگزیده است به درستی ترجمه کند و امید است که خوانندگان عزیز از خواندن این داستان که برای ترجمهاش زحمت زیادی هم کشیده شده است لذت برده باشند چون برای مترجم و نویسندهی متن بسیار لذت خوانندگان حائزاهمیت است. در انتخاب اسم اثر هم وسواس زیادی خرج شده است و از میان اسمهای پیشنهادی، «به نظر میرسد نویسنده»، «نویسندهای که به نظر میرسد»، «میم.پاشایی، نویسندهای که به نظر میرسد خاورمیانهایست» انتخاب شدهاند و انتخاب نام اثر هم به مخاطب واگذار شده است[5] که خودش تصمیم بگیرد ترجیح میدهد اثری که مطالعه کرده است، چه نامی داشته باشد. امید است متوجهی انعطافپذیری و آوانگارد بودن نویسنده میم.پاشایی و آثارش شده باشید.
[1] «سگها بدون گربهها» داستانیست دربارهی دنیای گروهی از انسانها که تحت فرمانروایی ظالمانه و خودمحور گربههای خانگیشان هستند. گربهها به صاحبان قبلیشان که اکنون بردههایشانند بیتوجهی میکنند و درمقابل، این گروه از انسانها باز هم از این وضعیت شاکی نیستند و به نظر میرسد گربهها هر بلایی سرشان بیاورند، باز هم برای انسانها ملوساند. در اینجا نقش سگها که با دهان باز به این همه سکوت و انفعال و عدماعتراض انسانها نگاه میکنند به عنوان آشوبگرانی تلقی میشود که خواهان برچیدن فرمانروایی گربههایند که در نهایت هم با خواندن کتاب میفهمید چه اتفاقی میافتد و در این متن، به پایان کتاب اشاره نمیشود که خودتان بخوانید.
[2] نویسنده میم.پاشایی در مصاحبهای دو هفته پیش از شروع کتاب جدیدش، در خلال صحبتهایش با مجری اشاره کرده بود که مهاجران غیرقانونی، ما سفیدپوستها را اذیت میکنند و منظورش از مهاجران غیرقانونی، افغانها بود. مجری که نزدیک بود یقهی خودش را پاره کند تصریح کرد که میم.پاشایی به سبب داشتن پوست سفید، سفیدپوست نیست بلکه خاورمیانهایست.
[3] همان سگها بدون گربهها که به این عنوان هم شناخته میشود. از قابلیتهای مهم آثار نویسنده میم.پاشایی، انعطافپذیری بالای آنهاست که اسم اثر و محتوای آن براساس تفسیر و میل خواننده قابلیت تغییر و جایگزینی دارد.
[4] اینسیکیور به معنای انسانی است که حس میکند کافی نیست و از خودش مطمئن نیست و یک حالت روحی کثافتیست خلاصه.
[5] ر.ک به پاورقیِ 3