مروارید
مروارید
خواندن ۸ دقیقه·۳ سال پیش

فعل‌های صرف‌نشده: چطور مصادر جعلی را از افعال تشخیص دهیم؟

«فعل» نمایش‌نامه‌ای‌ست درباره روابط آدم‌های یک دبیرستان دخترانه؛ روابطی که با حضور فرهاد، نخستین دبیر مرد این دبیرستان دچار پیچیدگی‌هایی می‌شود. سلسله حوادثی که با تصمیم‌گیری شخصیت‌ها و سخنانی که به زبان می‌آورند رقم می‌خورد و به مخاطب یاد‌آوری می‌کنند که هر تصمیم و حرفی در گذشته یک تاثیر پروانه‌ای بر زندگی فرد و اطرافیانش خواهد گذاشت. تاثیری که در این نمایش‌نامه، تا سی سال پس از زندگی شخصیت‌ها هم‌چنان دیده‌می‌شود.

شخصیت محوری نمایش‌نامه، فرهاد که همه چیز با حضور او در دبیرستان آغاز می‌شود آرام و تا حدودی خجالتی به نظر می‌رسد. پوستۀ خجالتی او زمانی تَرَک برمی‌دارد که درباره موضوع پایان‌نامه‌اش صحبت می‌کند؛ موضوعی که معرف «امر خیالی»[1]‌ اوست. این امر خیالی برای او به‌طرز طعنه‌آمیزی با دستور زبان و ماهیت و چیستی «فعل» پیوند خورده‌است و یادآور بیان معروف لاکان «ناخودآگاه ساختاری مشابه یک زبان دارد»[2] است. منظور از این حرف، آن است که، همان‌طور که خواسته‌های ناخودآگاه همیشه خواستۀ گم‌شدۀ ما، مادرِ (سرمنشأ) تجربیات کلامی ما را می‌جویند، زبان هم همیشه به دنبال راهی برای گنجاندن دنیای مادی که ما به عنوان افراد بالغ در آن زندگی می‌کنیم، در قالب کلمات است. دنیای مادی که زمان نوزادی و پیش از کلام، نیازی به کلمات نداشت، زیرا همه چیز را احساس می‌کردیم. فرهاد در تلاش برای توضیح چیستی زبان و فعل به وسیلۀ همین کلمات است. او برای مسئولیت‌پذیر نبودن بهانه‌تراشی می‌کند؛ به همین سبب موضوع انتخابی‌اش برای پایان‌نامه به گونه‌ای‌ست که جز خودش، حتا استاد راهنمایش، درک درستی از آن ندارد. کمااین‌که درنهایت آن‌چه برای مخاطب آشکار می‌شود ناشناخته بودن این موضوع برای خود فرهاد است. این پایان‌نامه هیچ‌گاه به اتمام نمی‌رسد. هیچ‌گاه تایید نمی‌شود؛ ابزاری‌ست برای برانگیخته‌کردن احساسات دیگران، کسانی که درک درستی از صحبت‌های فرهاد که در ردای کلمات زیبا بیان می‌شود ندارند. دنیایی که نگرش و حرف‌زدن فرهاد را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد، نوعی از دنیای فانتزی و متوهمی که در آن افعال شکوهمند و قدرتمندند.

ترس از جدی‌شدن مسائل، در روابط عاطفی برای فرهاد تبدیل به یک «مسئله ریشه‌ای»[3] چون «ترس از صمیمیت»[4] می‌شود. او با انتخاب لیلا که به دلایل بسیاری چون اختلاف سنی زیاد و فاصلۀ اجتماعی قابل‌توجهی مثل استاد و شاگرد شانسی برای رابطه‌اش با او متصور نمی‌شود، از صمیمیت بیش از اندازه، از یک رابطۀ جدی در چارچوبی معقول کناره می‌گیرد. ازدواج او و شیوا نیز در همین مسیر قرار می‌گیرد. این بار مرگ لیلا بهانه‌ای می‌شود برای او تا از ایجاد صمیمیت و رابطه‌ای معنی‌دار و سالم دوری بجوید. احساس گناه از تصمیمات گذشته مکانیزم دفاعی او برای فرار از این نوع مسئولیت به‌عنوان طرفی این رابطه است. این جدی‌تر نشدنِ هیچ مسئله‌ای در زندگی فرهاد، حتا در شغل او نمود پیدا می‌کند. درحالی‌که اطرافیان پیش‌رفت کرده و برای مثال شیوا تحصیلاتش را تا مقاطع بالاتری ادامه می‌دهد، فرهاد درجا می‌زند؛ او دبیر ادبیات سادۀ دبیرستانی دخترانه باقی می‌ماند با پایان‌نامۀ مقطع کارشناسی ارشدی که هیچ‌گاه به پایان نمی‌رسد و به نمادی از دنیای گم‌گشتگی‌های فرهاد تبدیل می‌شود. او به دنبال چیزی‌ست که نمی‌داند چیست و هیچ‌گاه یافت نخواهد شد.

مسائل ریشه‌ای لیلا، «ترس از رهاشدگی»[5] و «دریافت متزلزل و ناپایدار از خویش»[6] هستند. ترس از رهاشدگی برای او، با توجه به پدر غافل و تاحدی غایبِ او توجیه می‌شود. تا جایی که با ضمانت سادۀ فرهاد برای اخراج نشدنِ لیلا در روز ورودش، لیلا تصور می‌کند مردی که ضامن او شده‌است اهمیت ویژه‌ای به او می‌دهد. اهمیتی که فقدانش در زندگی لیلا به‌شدت احساس می‌شد. لیلا باتوجه به این کمبودِ توجه و محبت، برای تشکر از فرهاد و چنگ‌زدن و حفظ توجهی که ناگهانی به‌دست آورده، خودش را وقف علاقمندی‌ها و دنیای فرهاد می‌کند. عدم‌توانایی لیلا برای دست‌یابی به احساسی از هویت شخصی و خودشناسی –در قسمتی از متن اثر، لیلا به این اشاره می‌کند که برای هر کس او به‌گونه‌ای تفسیر می‌شود، برای پدرش افسرده، برای مدیر مدرسه گستاخ و برای هم‌کلاسی‌هایش مزاحم و منزوی‌ست- او را بسیار آسیب‌پذیر در تاثیرپذیری از دیگران می‌کند و در این مورد فرهاد که دنیای فانتزی خاص خودش را دارد و به مالیخولیای لیلا نزدیک است، شخص بسیار مناسبی به نظر می‌رسد. لاکان با این ادعا که «تمایلات ما همواره تمایلات دیگری‌ست»[7] این مسئله را مطرح می‌کند که در واقع آن‌چه شخص به‌عنوان باور و اعتقاد، میل و تعصبات از آنِ خودش می‌داند و توهمی از منحصربه‌فردبودگی دارد، توسط امر نمادین[8] که در خانواده و جامعه نمود می‌یابد به فرد ارائه می‌شود. امر نمادین برای لیلا توصیفات هم‌کلاسی‌ها و خانواده‌اش از او و سپس شیفتگی فرهاد به دستور زبان و افعال است. بسیار دردناک است که حتا پس از مرگ لیلا، او از هیچ کدام از قضاوت‌ها و برچسب‌زَنی‌ها رهایی نمی‌یابد. برای فرهاد او تبدیل به یک قدیس، یک امر دست‌نیافتنی که همیشه با حضورش تایید و اعتباردهی به فرهاد را همراه داشت می‌شود. یک فعل صرف‌نشده که در دنیای فرهاد، یک ابهامِ پُرشکوه و متعالی‌ست. بهانه‌ای برای درجازدن و گم‌گشتگیِ فرهاد. برای شیوا او جنین سقط‌شدۀ ناقص است؛ سایه‌ای‌ست بر زندگی زناشویی او و فرهاد. نمادی‌ست از ناکامی یک پیوند و برای پریسا، رقیب همیشگی و باهوشش، او یک تومور است. توموری که یادآور احساس گناه سرکوب‌شدۀ اوست. پریسا خودش را در مرگ لیلا با رساندن نامه‌ها به مدیر مدرسه، خانم افراشته و علنی‌کردن شایعۀ رابطۀ فرهاد و لیلا مقصر می‌داند. همۀ این شخصیت‌ها به‌دنبال خلاصی از خاطرات لیلا هستند. ترس از رهاشدگی برای لیلا تا نقطه‌ای شدت می‌یابد که با حصولِ اطمینان از هیچ‌گاه به‌دست نیاوردن فرهاد، دست به خودکشی می‌زند. مواجه با مرگ برای او راحت‌تر از مواجه با تجربۀ ناخوشایند رهاشدگی‌ست که مدام توسط اطرافیانش به او تحمیل شده‌ است. در این نقطه اضافه‌کردن ترس از صمیمت به مسائل ریشه‌ای لیلا نیز منطقی‌ است. او درواقع فرهاد را نمی‌خواهد. فرهاد مجازی‌ست از توجهی که به او می‌شود. جایگزینی‌ست برای کمبودهایی که در زندگی داشته‌ و این برای لیلا که در کلاس درس، فرهاد با خیره شدن به او، گویی منحصراً برای او درس می‌داده، نهایت شعف است. میل به مورد توجه‌بودن برای لیلا آن چنان است که مدام و مدام به آن اشاره می‌شود. پریسا او را ادایی می‌داند –میل به موردتوجه‌بودن پریسا عامل دیگری‌ست برای حساسیت زیاد او به لیلا. برای فرد رقابت‌طلبی چون او، دلیل توجه و این که از جانب چه کسی باشد اهمیتی ندارد. او فقط خواهان دیده‌شدن است ولو به هر دلیلی- کسی که با خیره شدن به خورشید به دنبال برطرف کردن فقدان توجهی‌ست که در زندگی‌اش داشته است. خانم علایی، مربی تئاتر معتقد است لیلا تلاش داشته تا لحظۀ مرگش نیز پُر از ژست و نمایش باشد. تصدیق مدام تنهایی و کمبودهای لیلا.

در مرور شخصیت‌های مونث اثر، نکته‌ای که در ابتدا توجه مخاطب را جلب می‌کند، عصبانیت، پرخاش و میل به کنترل‌گر بودن مدیر مدرسه، خانم افراشته است. مکانیزم دفاعی او در مواجه با شاگردان و هم‌کارانش، «جانشین‌سازی»[9] و «فرافکنی»[10] است. عصبانیت او از عمر هدررفته‌اش در مدرسه، عدم‌آزادی او در جوانی به اندازه شاگردان امروزش در ابراز احساسات، موردتوجه نبودن به اندازه باقی هم‌کاران جوان و شاگردانش برای فرهاد، عصبانیتش از خود برای احساس گناه برای شیفتگی و راغب بودن در شرکت در مسابقه جلب توجه فرهاد، متوجه اطرافیان می‌شود. این عصبانیت از شرایط چرخیده و بقیه را هدف می‌گیرد. کسانی که مرتکب اشتباهی نشدند مدام توسط او تهدید و تحقیر می‌شوند و بهشان هشدار داده می‌شود. این میل به موردتوجه دبیر مرد جدید قرار گرفتن باعث می‌شود در اولین برخورد، خانم افراشته به ازدواج شیوا و برادرزاده‌اش اشاره کند، این فرافکنی و هشدارهای مداوم به فرهاد و باقی زنان راه فرار او از این احساس گناه هستند. او این مسابقه را با توجه به سنش ناعادلانه می‌بیند.

توجه به فرهاد، خواستن او، مناسب دیدن او، مرکز بودن او، اهمیت بسیار زیادی در اثر دارد. او تبدیل به تجسم عینی فالوس[11] می‌شود. او برانگیزانندۀ میل جنسی زنان است و تمام اثر در راستای این هدف شکل می‌گیرد. زنان برای داشتن او به رقابت برمی‌خیزند، اگرچه هیچ‌گاه هیچ‌کدام به درستی به آن دست نمی‌یابند. سقط‌های مکرر شیوا، بیان‌گر پیوند درست‌شکل‌نگرفته و محقق‌نشدۀ میان او و فرهاد است. داشتن توجه دختران نوجوان دگرجنس‌خواهی که به صورت طبیعی نسبت به جنس مذکر کنجکاوی دارند (این کنجکاوی هم توسط امر نمادین –جامعه و مدرسه- القا می‌شود) کار راحتی‌ است. صحبت از دغدغه‌ای مشترک با شیوا کافی به نظر می‌رسد و در باقی موارد، میل زنان بدون توجیه مناسبی به مخاطب تحمیل می‌شود. خانم افراشته و حتا گل‌خانم، فراش مدرسه هم هر کدام به نوبه‌ای به دنبال کسب این توجه‌اند. جالب‌ترین مورد، اعتراف خانم علایی‌، مربی تئاتر به فرهاد است به‌عنوان زنی که نشانه‌هایی از زن هم‌جنس‌گرا را داراست. او در قسمتی از اثر اذعان می‌کند با دنیای مردان کاری ندارد اما شاید درغیراین‌صورت فرهاد گزینۀ مناسبی بود. فرهاد می‌تواند نمادی از فقدان، حسرت و میل واپس‌رانده‌شده‌‌ی مردانه تلقی شود. میل به برتر و درکنترل‌بودن و داشتن آن‌چه در ناخودآگاه طلب می‌شود.

آدم‌های «فعل»، آسیب‌دیده و دارای ترس‌هایی منحصربه‌فردند. آن‌ها، همه، به ما به‌عنوان مخاطب وزن و تاثیر کلمات و تصمیماتمان را یادآوری می‌کنند. تاثیری پروانه‌ای که در ابتدا به آن اشاره کردیم را به شکل فشرده‌ای برایمان به نمایش می‌گذارند. سرنخ را هر بار که یکی از شخصیت‌ها خطاب به فرهاد از تاثیر رفتار و حرف‌هایش در قالب جمله‌ای چون «فکر کردی این حرف‌ها می‌ره تو هوا گم می‌شه؟» گفته‌ است به دستمان می‌دهد که در این نقطه‌، چیزی در آینده دچار تغییر شده‌ و این تغییر به‌واسطه‌ی پرش‌های زمانی مکرر، برای مخاطب آشکار می‌شود. هر شخصیت با پنهان شدن پشت احساسی دیگر، رفتاری دیگر در تلاش است تا مقصود حقیقی‌اش را پنهان کند. در مثال، برای لیلا عشق که بهانه‌ای برای داشتن توجه و برطرف‌شدن فقدان محبت کافی در زندگی‌اش بود و یا صحبت از شکوهمندی افعال توسط فرهاد که برای تاییدشدن و اعتباربخشی به افکارش –این اتفاق توسط لیلا در عالی‌ترین مرتبه‌ی خودش اتفاق می‌افتد- بود. آن‌چه در نهایت باقی می‌ماند انزوای شخصیت‌هاست. انزوایی که از درک و فهمیده‌نشدن توسط دیگری آغاز می‌شود و به قانع شدن به یک صندلی خالی، به خاطرۀ حضوری که زمانی احساس تنهایی در دنیای درونی ما را از بین برده‌ بود ختم می‌شود.

[1] Imaginary Order [2] "The Unconscious is structured like a language" [3] Core Issue

[4] Fear of Intimacy [5] Fear of abandonment [6] Insecure or unsustain sense of self

[7] "Desire is always the desire of the Other" [8] Symbolic Order [9] Displacement

[10] Projection [11] Phallus

نقدنمایشنامهفعلمرورنویسی
جادوگر.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید