غمگینی بچه ها دلایل مختلفی داره، مثل :
پدر و مادر های نا آگاه و سخت گیر :
طی سالها تدریس به بچه ها، چیزهای زیادی یاد گرفتم و تجربه های جالب و گاها تلخی داشتم. راستش هر قدر سعی کردم تحت تاثیر اتفاق های زندگی بچه ها قرار نگیرم ، نشد . گاهی وقت ها با پدر و مادرهای عجیبی مواجه شدم که به نظر می رسید حتی کمترین آگاهی برای تربیت فرزندانشون نداشتند.
بین این خانواده ها یک چیز مشترک وجود داشت و اون نرسیدن پدر و مادر به خواسته های قلبی خودشون بود که عموما علتش این بود که خود اونها پدر و مادرهایی سلطه گر داشتند که بدون توجه به نظر اونها برای زندگی و آینده شون تصمیم گرفته بودند که البته توی نسل قبل ، پدیده ی رایجی بود.
حالا خودشون پدر و مادر شدند و همه چیزهایی رو که بهش نرسیده بودند از تنها فرزندشون ، انتظار دارند. فرزندانشون رو در بهترین و گرون ترین مدرسه و کلاس های موسیقی ( اکثرا پیانو که واقعا عجیبه این همه بچه به پیانو زدن علاقمند باشند ) ، زبان ( چند زبان خارجی همزمان مثلا ترکی استانبولی ،انگلیسی و فرانسه) و ... ثبت نام می کنند . بارها شاهد بودم که فرزندانشون رو به اجبار در رشته تجربی ثبت نام کردند و هدفشون فقط پزشکی بود، بدون توجه به استعدادها ، توانمندی ها و علائق فرزندشون
یک داستان واقعی :
از آینده خیلی از شاگردام خبری ندارم ولی دو خواهر رو هنوز خاطرم هست. بچه های باهوشی بودند ، مادرشون تا کلاس سوم راهنمایی درس خونده بود، وقتی نوجوون بود ازدواج کرده بود ، ثروت بسیار زیادی به ارث برده بود و همه تصمیم گیری های خونه با مادر بود ، انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب مدرسه ، همه تصمیم گیری ها ... بدون تحقیق و آگاهای کافی و بدون در نظر گرفتن علائق و توانمندی های بچه ها و آینده هر دو چیزی شد که حقشون نبود. بالاخره مادر در چهل و یک سالگی به علت سرطان فوت شد و دو دختر افسرده و بی اعتماد به نفس از خودش به جا گذاشت . یکی ازبچه ها حتی نتونست دیپلم بگیره، دختر کوچکتر حتی در یک کنکور هم شرکت نکرد و حالا هر دو در سال هایی از عمرشون که بایستی صرف کسب مهارت و تجربه کنند ، با داروهای ضد افسرگی قوی زندگی می گذرونند. واقعا زندگی غم انگیزی دارند ، خیلی سعی کردم کمکشون کنم که به زندگی عادی برگردند ولی مشکل حادتر از این حرف هاست.
اما تجربه ای که از این خانواده دارم ، باعث شد تا بتونم به خانواده هایی که داشتند وارد چنین مسیری می شدند ،حداقل یه تلنگر بزنم و از عواقب کارشون آگاه کنم.
پدر و مادرهای تحصیل کرده و سخت گیر :
یه مدل دیگه پدر و مادرها هم هستند که پدر یا مادر پزشک هستند و تصورشون اینه که فرزندانشون هم باید پزشک بشن و از کودکی به فرزندشون این مسئله رو تلقین کردند و بچه فکر می کنه خودش دوست داره پزشک بشه ، البته اینطور وانمود می کنه ولی وقتی تحت فشار قرار می گیره ، قید درس خوندن رو می زنه تا حدی که پدر و مادر حتی به قبولیش در امتحانات نهایی راضی میشن و میگن کنکور امسال دیگه اولویتشون نیست، چون فرزندشون دیگه حرف شنوی نداره
چکار کنیم که بچه هامون از دوران نوجوانی شون لذت ببرند؟
چکار کنیم که بچه هامون نسبت به درس و مدرسه و آینده خودشون احساس مسئولیت کنند؟
چکار کنیم که بچه های شادتری داشته باشیم؟
آيا فرزند شما شاد و سرزنده ست ؟
شما چه پیشنهادی برای بهتر شدن کیفیت آموزش و کسب مهارت های بچه ها دارید ؟
اینجا نظرتون رو با بقیه به اشتراک بذارید