
این سریال توسط نت فلیکس ساخته شده است و به صورت آنتولوژی ارائه میشود. عبارت آنتولوژی معمولا زمانی به کار میرود که فصل های یک سریال با هم توالی موضوعی نداشته باشند و بتوان آن را مستقلا دید و بررسی کرد. مثل سریال True Detective که در هر فصل به دنبال یک پرونده جنایی میرود. این سریال ولی به مانند سریال موفق Black Mirror این عدم توالی موضوعی را به سطحی بالاتر برده اند و توالی موضوعی بین دو اپیزود متوالی هم مشاهده نمیشود. حتی شاید بتوان گفت تنوع در این سریال مقداری از Black Mirror هم بیشتر باشد چرا که تکنیک ساخت، ظاهر قسمت ها و حتی استودیو های سازنده هم در هر قسمت با دیگری متفاوت است. بنابراین در یک فصل از تمامی تکنیک های ساخت انیمیشن، stop motion و ... مشاهده میکنیم. تنها قسمت مشترک اپیزود های مختلف این سریال پرداختن به تکنولوژی و خطرات و آسیبهای آن است که گاها آن هم در اپیزود ها مغفول واقع میشود و به موضوعات دیگر پرداخته میشود.
دیوید فینچر از سازنده های اصلی این سریال محسوب میشود. به نظرم او و تیمش مخاطب امروزی را به بهترین نحو شناخته اند. مخاطبی که توان تمرکز بیشتر از ۱۰ دقیقه را ندارد و به شدت تنوع طلب است. برای همین هر قسمت این سریال بین ۳ دقیقه تا حداکثر ۲۰ دقیقه است و همانطور که گفتم، هیچ دو قسمت متوالی ای به هیچ عنوان مثل هم نیست. این سبک ساخت کاملا مناسب نسلی است که با ریلز های اینستاگرام، short های یوتیوب و مطالب رنگارنگ شبکه های اجتماعی بزرگ شده اند. این رویکرد با اینکه احتمالا سود سرمایه گذاران را به همراه دارد، اما روی تاریکی هم دارد. این سریال هیچ گاه نمیتواند یک مسئله را به عمق ببرد و تاثیر جدی روی ناخودآگاه مخاطب بگذارند. تمامی انتقادها، ایجاد ترس ها از تکنولوژی همگی در سطح ارائه ایده اولیه باقی میمانند.
در انتها، گرچه میتوان اذعان کرد که این سریال به خوبی محتوایی بسیار متنوع و کم عمق مناسب سلیقه کاربران درست کرده است، اما تلاشی برای تلنگر به مخاطب در جهت بهبود این مسیر نمیزند. حتی در مسیر عکس مسائل مورد انتقاد خود گام بر میدارد. یعنی با اینکه از اثرات مخرب تکنولوژی سخن میگوید، خود آگاه نیست که سریالش با سبک ارائه ای که انتخاب کرده است، در جهت کم عمق کردن اثر و بالطبع مخاطب گام بر میدارد. سطحی کردن مخاطب، او را در مقابل تهدیدات شناختی تکنولوژی بی دفاع میکند و در نهایت در دامان همان تهدیدات میاندازد.